قرددیکشنری عربی به فارسیميمون , بوزينه , تقليد در اوردن , شيطنت کردن , اورانگوتان , بوزينه دست دراز , ميمون درختي برنلو سوماترا
قردلغتنامه دهخداقرد. [ ق َ ] (ع مص ) فراهم آوردن وگرد کردن . گویند: قرد فی السقاء؛ گرد کرد در مشک روغن یا شیر را. || ورزیدن . (منتهی الارب ).
قردلغتنامه دهخداقرد. [ ق َ رَ ] (ع اِ) پشم برهم چسبیده و نمدشده بر ستور. || بهترین پشم گوسفند و شتر. || شاخ خرمای برگ دورکرده . || چیزی است چسبیده بر گیاه طرثوث شبیه موی زرد ری
غردلغتنامه دهخداغرد. [ غ َ ] (اِخ ) خانه ای در سرمن رأی مرمتوکل را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یاقوت در معجم البلدان گوید: بنائی است برای متوکل در سرمن رأی در دجله ، که وی یک
غردلغتنامه دهخداغرد. [ غ َ ] (پسوند) (مزید مؤخر) ظاهراً لغتی در گرد پساوند امکنه : باشغرد. رجوع به غر شود.
غردلغتنامه دهخداغرد. [ غ َ رَ ] (ع مص ) بلند کردن طائر آواز را، و طرب انگیز نمودن و در حلق بگردانیدن .(منتهی الارب ) (آنندراج ). آواز گردانیدن به نغمات سرود و خوانندگی . (برهان
غردلغتنامه دهخداغرد. [ غ َ رِ ] (اِخ ) کوهی است میان ضریه و ربذه در کنار جریب اقصی که متعلق به بنی محارب و فزارة است ، و گفته اند در کنار ذی حسن در اطراف ذی ظلال قرار دارد. (از