قرباتلغتنامه دهخداقربات . [ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ قِرْبة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به قِرْبة شود.
قرباتلغتنامه دهخداقربات . [ ق ِ رِ ] (ع اِ) ج ِ قِرْبة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به قِرْبة شود.
غرباتلغتنامه دهخداغربات . [ غ ُ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). جایگاهی است که در آن بعضی از بنی اسد کشته شدند و شاعر ایشان چنین سرود : الا یا طال بالغربات لیلی و مایلقی بنو
اقطاعاتلغتنامه دهخدااقطاعات . [ اِ ] (ع اِ) ج ِ اقطاعة و اقطاع : او را بانواع الطاف و کرامات و مزید قربات بنواخت و باقطاعات زیادت موعود گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). سالها باید
اجاءلغتنامه دهخدااجاء. [ اَ ج َءْ ] (اِخ ) کوهی از دو کوه بنی طی و نام کوه دوم سلمی است و آن در مغرب فید بفاصله ٔ دو روز راه است و دارای قریه های بسیار است و مسافت آن از فید تا
قربةلغتنامه دهخداقربة. [ ق ِب َ ] (ع اِ) مَشک . || مشک شیر. || مشک یک کرانه دوخته . ج ، قِرَب ، قِرْبات ، قِرِبات . (منتهی الارب ). || مشک آب . || و در مثل آرند: لقیت منه عرق ال
غجرلغتنامه دهخداغجر. [ غ َ ج َ ] (اِ) کولی . قره چی . غربال بند. قرباتی . فالگیر. رجوع به دزی ج 2 شود.
قربةلغتنامه دهخداقربة. [ ق ُ رُ ب َ ](ع اِمص ) نزدیکی . خویشی . (منتهی الارب ). قربة و قُرَبة، آنچه بدان به خدای تعالی تقرب جویند از کارهای نیکو و طاعت . ج ، قُرَب ، قُرَبات . (