قراقرلغتنامه دهخداقراقر. [ ق َ ق ِ ] (اِخ ) ده های سواد مدینه .(منتهی الأرب ). جایی است از اطراف مدینه از آل حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام . (از معجم البلدان ).
قراقرلغتنامه دهخداقراقر. [ ق َ ق ِ ] (اِخ ) زمین پستی است که سیل حایل بدان منتهی شود و سیل وادیهای مابین دو کوه در اسد و طی بسوی آن جریان یابد. شعرایی نیز از آن یاد کرده اند. (از
قراقرلغتنامه دهخداقراقر. [ ق ُ ق ِ ] (اِخ ) (یوم ...) جنگی است که میان مجاشع و بوبکربن وائل روی داد. (مجمع الامثال میدانی ).
قراقرلغتنامه دهخداقراقر. [ ق َ ق ِ ] (اِ صوت ) آواز کردن شکم . (آنندراج ). آوازی که از اندرون شکم شنیده میگردد. (ناظم الاطباء). || شور و غوغا. (ناظم الاطباء). بمجاز مطلق شور و غو
قراقرلغتنامه دهخداقراقر. [ ق ُ ق ِ ] (اِخ ) نام آبی است به بادیه و غزوه ٔ قراقر در آنجا بود. (از اقرب الموارد). نام وادی ای است که اصل آن از دهناء است وگویند آبی است طایفه ٔ کلب
غراغرلغتنامه دهخداغراغر. [ ] (ع اِ) داروئی است . داود ضریر انطاکی گوید: از داروهای کم تأثیری است که جدیداً درست شده و در امراض حلق و دماغ تا شبکه استعمال می شود و آن را با پختن
غراغرلغتنامه دهخداغراغر. [ غ َ غ ِ ] (اِ صوت ) قراقر. صدای شکم . غراغر امعاء. غراغر شکم . رجوع به قراقر شود.
قراقرةلغتنامه دهخداقراقرة. [ ق ُ ق ِ رَ ] (اِخ ) آبی است به نجد. (منتهی الأرب ). آبی است از آبهای ضباب در نجد. (از معجم البلدان ).
قراقرملغتنامه دهخداقراقرم . [ ق َ ق ُ رُ ] (اِخ ) نام شهری است از ترکستان . (غیاث ، از آنندراج ). || فرهنگ وصاف نویسد: قراقرم نام تختگاه چنگیزخان است در مغولستان که شمالی دیوار حد
قراقروطلغتنامه دهخداقراقروط. [ ق َ ق َ ] (ترکی ،اِ مرکب ) اسم ترکی مصل است . رخبین . و گفته اند مصل است . (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به قره قروت شود.
قراقرةلغتنامه دهخداقراقرة. [ ق ُ ق ِ رَ ](ع ص ) زن بسیارسخن . (منتهی الأرب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) ریه مانندی که شتر وقت مستی از دهن برآرد. (منتهی الأرب ). شقشقة. (اقرب الم
قراقریلغتنامه دهخداقراقری .[ ق ُ ق ِ ری ی ] (ع ص نسبی ) جهیرالصوت . شاعر گوید: قدکان هداراً قراقریا. خوش آواز. گویند: حاد قراقری . (از اقرب الموارد). حادی خوش آواز. نسبت است به قر
قراقرةلغتنامه دهخداقراقرة. [ ق ُ ق ِ رَ ] (اِخ ) آبی است به نجد. (منتهی الأرب ). آبی است از آبهای ضباب در نجد. (از معجم البلدان ).
قراقرملغتنامه دهخداقراقرم . [ ق َ ق ُ رُ ] (اِخ ) نام شهری است از ترکستان . (غیاث ، از آنندراج ). || فرهنگ وصاف نویسد: قراقرم نام تختگاه چنگیزخان است در مغولستان که شمالی دیوار حد
قراقروطلغتنامه دهخداقراقروط. [ ق َ ق َ ] (ترکی ،اِ مرکب ) اسم ترکی مصل است . رخبین . و گفته اند مصل است . (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به قره قروت شود.
قراقرةلغتنامه دهخداقراقرة. [ ق ُ ق ِ رَ ](ع ص ) زن بسیارسخن . (منتهی الأرب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) ریه مانندی که شتر وقت مستی از دهن برآرد. (منتهی الأرب ). شقشقة. (اقرب الم