قراضلغتنامه دهخداقراض . [ ق ِ ] (ع مص )مقارضة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پاداش دادن . (منتهی الارب ). کیفر دادن و آن در کار بد و گفتار بدی است که انسان به رفیق خود بگوید. (
قراظلغتنامه دهخداقراظ. [ ق َرْ را ] (ع ص ) فروشنده ٔ برگ درخت سلم . (منتهی الأرب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قارظ شود.
قرعزلغتنامه دهخداقرعز. [ ق ِ ع ِ ] (اِخ ) نام مردی است ترک ، و او راست مدرسه ای در غزنة. (منتهی الارب ).
غرازلغتنامه دهخداغراز. [غ ِ ] (ع مص ) کم شیر گردیدن ناقه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). غَرْز. غِرار. (اقرب الموارد). کم شیری .
غرازلغتنامه دهخداغراز. [ غ ُ ] (معرب ، اِ) مأخوذ از گراز فارسی . || (ص ) با شکوه و بلندمرتبه . || شجاع و باجرأت . || متکبر و بداخم . (ناظم الاطباء). در مآخذ دیگر این لغت و معا
قراضه ٔ شیرازیلغتنامه دهخداقراضه ٔ شیرازی . [ ق َ ض َ ی ِ ] (اِخ ) (سید...) از شاعران است . وی در اول حال که به هری آمد بسیار دردمند و نیازمند و نامراد مینمود به مرتبه ای که هر کس او را ب