قراحلغتنامه دهخداقراح . [ ق َ ] (ع ص ، اِ) آب صاف پاکیزه ٔ بی آمیختگی چیزی . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). آبی که چیزی به وی آمیخته نبود. (بحر الجواهر). || آب شیرین سرد بی آمیغ از هرچیزی . ج ، اَقْرِحَة. || زمین بی آب و گیاه . || زمینی که مخصوص برای زراعت و نشاندن درخت باشد و بس . (منتهی الار
قراحلغتنامه دهخداقراح . [ ق ُ ] (اِخ ) ساحل دریای قطیف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قریه ای است در ساحل دریا. (معجم البلدان ).
قراحلغتنامه دهخداقراح . [ق َ ] (اِخ ) نام چهار محال در بغداد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در بغداد چند محله ٔ معمور و پرجمعیت است که به این نام معروف است و هر یک به نام مردی منسوب میگردد که آن محل به نام وی شناخته شده این محله ها قبلاً بستانهائی بوده اند و سپس ساخته شده و به شهر بغداد پیوس
کراعلغتنامه دهخداکراع . [ ] (اِخ ) یکی از عالمان لغت بود. ابن خلدون در ذیل دانش لغت می نویسد: و کراع یکی از پیشوایان لغت را کتابی است به نام المنجد. (از ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون ج 2).
کراعلغتنامه دهخداکراع . [ ک َرْ را ] (ع ص ) آنکه دوست دارد فرومایگان را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه شتران خود را آب باران خوراند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنکه مال خود را از باران سیراب کند. (از اقرب الموارد).
کراعلغتنامه دهخداکراع . [ ک ُ ] (ع اِ) پاچه . پایچه . (مهذب الاسماء). پایچه ٔ گوسفند و گاو که باریک جای ساق است و آن بمنزله ٔ وظیف است مر اسب و شتر را مؤنث آید. ج ، اَکرُع ، اَکارِع . منه المثل : اعطی العبد کراعاً فطلب ذراعاً لان الذراع فی الید و هو افضل من الکراع فی الرجل . (منتهی الارب ).
قراحسنلولغتنامه دهخداقراحسنلو. [ ق َ ح َ س َ ] (اِخ ) دهی است که در 502 هزارگزی طهران میان ریزمینی و آقداغ واقع و ایستگاه راه آهن است .
قراحصارلغتنامه دهخداقراحصار.[ ق َ ح ِ ] (اِخ ) مرغزار بزرگی است از نواحی شمال حلب که صلاح الدین بدانجا منزل کرده است . (معجم البلدان ). و نیز نام شهرهای بزرگ و اماکن بسیاری است که اغلب آنها در روم هستند از آن جمله است قراحصار که یک روز تا انطاکیه مسافت دارد. و نیز قراحصار در کشور عثمانی و نیز قر
قراحیلغتنامه دهخداقراحی . [ ق ُ حی ی ] (ع ص ) آنکه بود و باش قریه را لازم گرفته باشد و گاهی بسوی بادیه نرود و گویند: انت قراحی من الامر؛ یعنی تو خارج و بیرون هستی از کار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنکه بود ونابودش قریه را لازم گرفته باشد، و گاهی به سوی بادیه نرود. (ناظم الاطباء). || آنکه
قراحیتانلغتنامه دهخداقراحیتان . [ ق ُ حی ی َ ] (ع اِ) هر دوتهیگاه . (منتهی الارب ). دو تهیگاه . (ناظم الاطباء).
قراحیةلغتنامه دهخداقراحیة. [ ق ُ حی ی َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قراح و آن قریه ای است . (معجم البلدان ). رجوع به قراح شود.
اقرحةلغتنامه دهخدااقرحة. [ اَ رِ ح َ ] (ع اِ) ج ِ قَراح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بمعنی آب صافی و پاکیزه بی آمیختگی چیزی و آب شیرین و سرد و خالص و بی آمیغ از چیزی . (آنندراج ). رجوع به قراح شود. || زمین های آب و گیاه . (آنندراج ): و وقفوا علیهم من النواحی والاقرحة و العقارات
گندم مایهلغتنامه دهخداگندم مایه . [ گ َ دُ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) کبیده بر وزن کلیچه یعنی آردی را گویند که گندم آن را بریان کرده باشند. (قراح فرهنگ صراح ).
مقارحةلغتنامه دهخدامقارحة. [ م ُ رَ ح َ ] (ع مص ) روباروی شدن و مقابله نمودن . قِراح . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مواجهه . (اقرب الموارد).
حقللغتنامه دهخداحقل . [ ح َ ] (ع اِ) زمین ساده ٔ صالح زراعت . زمین قراح . ج ، حقول . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کشت که تمام نبات آن رسته باشد. (منتهی الارب ). || کشت که برگ بیرون کرده و هنوز ساقش سطبر نشده یا کشت سبز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (مص ) زراعت کردن . (منتهی الار
قراحسنلولغتنامه دهخداقراحسنلو. [ ق َ ح َ س َ ] (اِخ ) دهی است که در 502 هزارگزی طهران میان ریزمینی و آقداغ واقع و ایستگاه راه آهن است .
قراحصارلغتنامه دهخداقراحصار.[ ق َ ح ِ ] (اِخ ) مرغزار بزرگی است از نواحی شمال حلب که صلاح الدین بدانجا منزل کرده است . (معجم البلدان ). و نیز نام شهرهای بزرگ و اماکن بسیاری است که اغلب آنها در روم هستند از آن جمله است قراحصار که یک روز تا انطاکیه مسافت دارد. و نیز قراحصار در کشور عثمانی و نیز قر
قراحیلغتنامه دهخداقراحی . [ ق ُ حی ی ] (ع ص ) آنکه بود و باش قریه را لازم گرفته باشد و گاهی بسوی بادیه نرود و گویند: انت قراحی من الامر؛ یعنی تو خارج و بیرون هستی از کار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنکه بود ونابودش قریه را لازم گرفته باشد، و گاهی به سوی بادیه نرود. (ناظم الاطباء). || آنکه
قراحیتانلغتنامه دهخداقراحیتان . [ ق ُ حی ی َ ] (ع اِ) هر دوتهیگاه . (منتهی الارب ). دو تهیگاه . (ناظم الاطباء).
قراحیةلغتنامه دهخداقراحیة. [ ق ُ حی ی َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قراح و آن قریه ای است . (معجم البلدان ). رجوع به قراح شود.
اقراحلغتنامه دهخدااقراح . [ اِ ] (ع مص ) خداوند شتران آبله زده شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || آبله زده گردانیدن . (منتهی الارب ). || ریش کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ).