قذیلغتنامه دهخداقذی . [ ق َ ] (ع اِ) زنان را باشد چنانکه مذی مردان را. کل ذکر یمذی و کل انثی تقذی . (منتهی الارب ).
قذیلغتنامه دهخداقذی . [ ق َ ذا ] (ع اِ) خاشاک . || خاشاک چشم . || خاشاک که در شراب افتد. || ریم و خون که از زهدان ناقه و جز آن رود پیش و پس زادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ||
قذیلغتنامه دهخداقذی . [ ق َ ذا ] (ع مص ) بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. (منتهی الارب ). رجوع به قَذْی ْ شود.
قذیلغتنامه دهخداقذی . [ ق َ ذی ی ] (ع ص ) رجل قذی العین ؛ مردی که در چشم او خاشاک افتاده باشد. (منتهی الارب ).
قذیلغتنامه دهخداقذی . [ ق َذْی ْ ] (ع مص ) بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: قذت العین قَذیا و قَذَیانا و قُذیاو قَذی ً؛ بیرون ا
غزیلغتنامه دهخداغزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) (1857-1920م ) بشیر. او قاضی قضاة حلب بود. آوازی خوش و حافظه ای قوی داشت . او راست : «رسالة فی التجوید». (از اعلام المنجد).
غزیلغتنامه دهخداغزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) عبدالرحمن بن عثمان . از عابدان یمن بود. وی از عبیدبن عمیر روایت کند، و یزیدبن ابی حکیم از او روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 408 ب ).
غزیلغتنامه دهخداغزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) علی بن عیاش بن عبداﷲبن اشعث ، مکنی به ابوالحسن . وی از محمدبن حماد طهرانی روایت کند، و احمدبن عمربن محمد مصری حیری از او روایت دارد. (
غزیلغتنامه دهخداغزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) عیسی بن عثمان بن عیسی ، ملقب به شرف الدین . فقیهی بود که نیابت حکومت دمشق را بر عهده داشت . از کتابهای او «ادب الحکام فی سلوک طرق الاح
غزیلغتنامه دهخداغزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) محمدبن حبیش .وی از سفیان بن عیینه روایت کند. و حسن بن سفیان شیبانی از او روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 408 ب ).
قذیانلغتنامه دهخداقذیان . [ ق َ ذَ ] (ع مص ) بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَذْی ْ شود.
قذیعملغتنامه دهخداقذیعم . [ ق ُ ذَ ع ِ ] (ع ص مصغر) مصغر قُذَعمَلَة. زن پست قامت فرومایه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قذعملة شود.
قذیفلغتنامه دهخداقذیف . [ ق َ ] (ع ص ، اِ) ابر که در پیش چشم پیدا و نمایان گردد. || دور. (منتهی الارب ) (آنندراج ): منزل قذیف ؛ منزل دور. (منتهی الارب ).
قذیفةلغتنامه دهخداقذیفة. [ ق َ ف َ ] (ع ص ) تأنیث قذیف . انداخته . || (اِ) هرچه بدان جهت تهمت و قذف کنند. (منتهی الارب ). || گلوله ٔ توپ . (المنجد).
قذیانلغتنامه دهخداقذیان . [ ق َ ذَ ] (ع مص ) بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَذْی ْ شود.
قذیعملغتنامه دهخداقذیعم . [ ق ُ ذَ ع ِ ] (ع ص مصغر) مصغر قُذَعمَلَة. زن پست قامت فرومایه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قذعملة شود.
قذیفلغتنامه دهخداقذیف . [ ق َ ] (ع ص ، اِ) ابر که در پیش چشم پیدا و نمایان گردد. || دور. (منتهی الارب ) (آنندراج ): منزل قذیف ؛ منزل دور. (منتهی الارب ).
قذیفةلغتنامه دهخداقذیفة. [ ق َ ف َ ] (ع ص ) تأنیث قذیف . انداخته . || (اِ) هرچه بدان جهت تهمت و قذف کنند. (منتهی الارب ). || گلوله ٔ توپ . (المنجد).