قذورلغتنامه دهخداقذور. [ ق َ ] (ع ص ) زن کناره کش از مردان . || آنکه با مردم نیامیزد از بدی خوی خود. || مرد کناره گزین . || پاکیزه . دور از پلیدیها. || شتر ماده که در گوشه ای خس
غضورلغتنامه دهخداغضور. [ غ َ ض َوْ وَ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسد. (اقرب الموارد).
غضورلغتنامه دهخداغضور. [ غ َ ض َوْ وَ ] (اِخ ) نام جایی است . شماخ گوید : فأوردها ماء الغضور آجناًله عرمض کالغسل فیه طموم .(از معجم البلدان ).
غضورلغتنامه دهخداغضور. [ غ َض ْ وَ ] (اِخ ) آبی است بر چپ کوه رَمّان ، و این کوه در کنار سلمی که یکی از دو کوه طیی ٔ است قرار دارد. (از معجم البلدان ). || به قول ابن سکیت شهری ا
غضورلغتنامه دهخداغضور. [ غ َض ْ وَ ] (ع اِ) گل برچسفنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گل چسبنده که به پامیچسبد و یا در آن به زحمت فرومیرود. یکی آن غضورة.(از اقرب الموارد). || درخ
قذردیکشنری عربی به فارسیچرکين , چرک , کثيف , زشت , کثيف کردن , پليد , کرم خورده , کرمو , شلخته , ناپاک , نجس , غير سالم , الوده
پلیدیلغتنامه دهخداپلیدی . [ پ َ ] (حامص ) ناپاکی . شوخی . شوخگنی . وژن . آژیخ . چرک . فژ. رِجس . قَذْر.وَسخ . قذارت . رَجاست : همه ٔ پلیدی ها را با آب شویند و پلیدی آب از هیچ چیز