قددیکشنری عربی به فارسیکيسه , کيسه کوچک , چنته , غلا ف سبوس , پوسته , فضاي داخل خليج يادرياچه , نوعي ماهي , فردا , روز بعد
قددیکشنری عربی به فارسیامکان داشتن , توانايي داشتن , قادر بودن , ممکن است , ميتوان , شايد , انشاء الله , ايکاش , جشن اول ماه مه , بهار جواني , ريعان شباب , ماه مه , توانايي , زور , قد
علم کردنلغتنامه دهخداعلم کردن . [ ع َ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برکشیدن تیغ و مانند آن . (آنندراج ) : زین ایمنم که تیغ جدایی علم کنی هر قطره خونم از تو جداگانه پر شده ست . نورالدین ظه
قدفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بلندی اندام؛ قامت؛ بالا؛ برز.۲. [عامیانه، مجاز] اندازه.۳. درازا. قد کشیدن: (مصدر لازم)۱. بلندقد شدن.۲. نمو کردن؛ رشد کردن. قد علم کردن: (مصدر لازم) قد برافرا
افراختنلغتنامه دهخداافراختن . [ اَ ت َ ] (مص ) برداشتن و بلند ساختن . (برهان ) (آنندراج ). برآوردن . بلند کردن . (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید). افراشتن مرادف آنست . (شرفنامه ٔ منیری )
نهدلغتنامه دهخدانهد.[ ن َ ] (ع اِ) هرچیز بلند و برآمده . (منتهی الارب ). ناتی ٔ و مرتفع از هر نوعی . (از متن اللغة). شی ٔ مرتفع.(اقرب الموارد). || ثدی . پستان را گویند بسبب برآ
یاللغتنامه دهخدایال . (اِ) گردن باشد. (لغت فرس اسدی ). به معنی گردن باشد مطلقاً، اعم از گردن انسان و حیوان دیگر و به عربی عنق گویند. (برهان ). گردن . (آنندراج ). عنق . (غیاث ال