قدزنلغتنامه دهخداقدزن . [ ق َ زَ ] (اِ مرکب ) قدزننده . چاقوئی که معمولاً در قلمدان گذارندو سر قلم های نی را با آن قد زنند. چاقوی قلم تراش .
قددیکشنری عربی به فارسیکيسه , کيسه کوچک , چنته , غلا ف سبوس , پوسته , فضاي داخل خليج يادرياچه , نوعي ماهي , فردا , روز بعد
قددیکشنری عربی به فارسیامکان داشتن , توانايي داشتن , قادر بودن , ممکن است , ميتوان , شايد , انشاء الله , ايکاش , جشن اول ماه مه , بهار جواني , ريعان شباب , ماه مه , توانايي , زور , قد
گردنی زدنلغتنامه دهخداگردنی زدن . [ گ َ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) نوعی ضرب دست که بر گردن زنند. (از آنندراج ) : پیش مرغان گر به آن قد سرو را نسبت کنندطوق قمری بشکند از بس زنندش گردنی .مح
گز زدنلغتنامه دهخداگز زدن . [ گ َزْ زَ دَ ] (مص مرکب ) پیمودن به گز. (آنندراج ) (بهار عجم ) : ببالای عروس نعتت و قد سخن بافی فروغ مهرو مه را کلک فکرم گز به کالا زدچو کوته آمدند ای
زدنلغتنامه دهخدازدن . [ زَ دَ ] (مص ) پهلوی ، ژتن و زتن از ریشه ٔ ایرانی قدیم : جتا، جن . اوستا: گن (بارتولمه 490) (نیبرگ 258). پارسی باستان ریشه ٔ: اَجَنَم ، جَن (کشتن ). هندی
اقعاءلغتنامه دهخدااقعاء. [ اِ ] (ع مص ) تکیه زدن بر چیزی که پس پشت بود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سپسایگی برگردانیدن اسب را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ||
لافیدنلغتنامه دهخدالافیدن . [ دَ ] (مص ) لاف زدن . سخن زیاده از حد گفتن و دعوی باطل کردن : سخنهای ایزد نباشد گزاف ره دهریان دور بفکن ملاف .اسدی .چه لافی که من یک چمانه بخوردم چه ف