قدیدلغتنامه دهخداقدید. [ ق ُ دَ ] (اِخ ) نام موضعی است . (منتهی الارب ). نام موضعی است نزدیک مکه . (معجم البلدان ).
قدیدلغتنامه دهخداقدید. [ ق َ ] (ع ص ، اِ) گوشت کفانیده ٔ پاره کرده یا گوشت به درازا بریده ٔ خشک کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گوشت نمک سود خشک کرده . (بحر الجواهر). || جا
قدیدلغتنامه دهخداقدید. [ق ُ دَ ] (ع اِمصغر) گلیم کوچک خطدار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مصغر قَدّ. || مصغر قِدّ. || مصغر قدد به معنی فِرَق . (معجم البلدان ).
قدیدفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهگوشت خشککردۀ گاو، گوسفند، یا ماهی به هر طریق که خشک کنند و نگه دارند.
قدیدیلغتنامه دهخداقدیدی . [ ق ُ دَ دی ی ] (اِخ ) حزام بن هشام خزاعی از راویان است . (معجم البلدان ).
قدیدیملغتنامه دهخداقدیدیم . [ ق ُ دَ ] (ع اِمصغر) مصغر قُدّام به معنی پیش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قدام شود.
قدیدیونلغتنامه دهخداقدیدیون . [ ق َ دی یو ] (ع اِ) پیروان لشکر از اهل حرفه مانند پاره دوز، بیطار، کاسه گر،آهنگر، درزی و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
متشقلغتنامه دهخدامتشق .[ م ُت ْ ت َ ش ِ ] (ع ص ) قدیدکننده گوشت را و شقیق سازنده . (آنندراج ). کسی که گوشت را نیم پز می کند و به درازا بریده جهت توشه خشک می کند. (ناظم الاطباء)
تامکسودلغتنامه دهخداتامکسود. [ م َ ] (اِ) بلغت بربر قدید است و آن گوشتی است که با نمک و یا با نمک و ادویه وسرکه درآمیزند و در آفتاب خشک کنند و آن را قدید نامند. (از دزی ج 1 ص 139)
تشریقلغتنامه دهخداتشریق . [ ت َ ] (ع مص ) گوشت قدید کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). قدید کردن گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قدید کردن گوشت در آفتاب . (از
توشیقلغتنامه دهخداتوشیق . [ت َ ] (ع مص ) بسیار قدید کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). پاره پاره بریدن و پراکنده کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب ال
اشتراقلغتنامه دهخدااشتراق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) قدید کردن گوشت و نهادن آن در آفتاب تا خشک گردد. (منتهی الارب ).
اتشاقلغتنامه دهخدااتشاق . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) قدید کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر). قاق کردن . قدید و وشیق کردن گوشت . بدرازا بریدن و خشک کردن گوشت . یکجوش قدید کردن گوشت توشه را
وشقلغتنامه دهخداوشق . [ وَ ] (ع مص ) قدید کردن گوشت را. || نیزه زدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شتافتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب ال
تجبجبلغتنامه دهخداتجبجب . [ ت َ ج َ ج ُ ] (ع مص ) قدید کردن .(زوزنی ). توشه گرفتن مرد وشیقه را و آن گوشتی است که آن را یک جوش داده قدید سازند تا دیر ماند. (از اقرب الموارد) (منته