قدوملغتنامه دهخداقدوم . [ ق َ ] (ع ص ) نیک مبارز. || دلیر. || بسیار پیش درآینده . || (اِ)تیشه . ج ، قدائم و قُدُم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قدوملغتنامه دهخداقدوم . [ ق َ] (اِخ ) دهی است به حلب . (منتهی الارب ). حسن خوارزمی گوید: قدوم به تشدید دال نام دهی است در شام که حضرت ابراهیم در آن خود را ختنه کرد. (معجم البلدا
قدوملغتنامه دهخداقدوم . [ ق ُ ] (ع مص ) از سفر بازآمدن . (منتهی الارب ). گویند: قدم من سفره قدوماً و قدماناً و مقدماً؛ از سفر بازآمد. (منتهی الارب ) : که هیهات قدر تو نشناختم به
قدومهگویش اصفهانی تکیه ای: qoduma طاری: qodüma طامه ای: qoduma طرقی: qoddöma کشه ای: qoduma نطنزی: qodduma
قدومهلغتنامه دهخداقدومه . [ ق ُ م َ ] (اِ) گیاهی است از تیره ٔ چلیپائیان که لعاب بسیار دارد و دانه های Erysimum است و آن را قدومه ٔ شیرازی یا تودری میگویند، ولی دانه های Thlaspis
قدومیلغتنامه دهخداقدومی . [ ق َ دَ ما ] (اِخ ) جائی است در جزیره یا در بابل . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
قدومهلغتنامه دهخداقدومه . [ ق ُ م َ ] (اِ) گیاهی است از تیره ٔ چلیپائیان که لعاب بسیار دارد و دانه های Erysimum است و آن را قدومه ٔ شیرازی یا تودری میگویند، ولی دانه های Thlaspis
قدومیلغتنامه دهخداقدومی . [ ق َ دَ ما ] (اِخ ) جائی است در جزیره یا در بابل . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
طواف قدوملغتنامه دهخداطواف قدوم . [ طَ ف ِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به طواف القدوم و حج شود.