قدولغتنامه دهخداقدو. [ ق َدْوْ ] (ع مص ) خوشبوی شدن طعام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خوشمزه شدن طعام . (منتهی الارب ). || نزدیک شدن . || از سفر آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج
قدولغتنامه دهخداقدو. [ ق ِدْوْ ] (ع اِ) اصل که از آن شاخها برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (المنجد). ج ، اقداء. (المنجد).
غدولغتنامه دهخداغدو. [ غ َ ] (اِ) مُسکری که از ارزن سازند. (لسان العجم ) (ناظم الاطباء) : شراب ناب که باشد حرام بشماردحماقتی است غدو چون مباح نوشیدن .(از لسان العجم شعوری ).
غدولغتنامه دهخداغدو. [ غ َدْوْ ] (ع مص ) آمدن کسی را بامداد:غدا علیه غَدواً و غُدُوَّاً و غُدوةً. (منتهی الارب ). غدا علیه غَدواً، کما فی المحکم ... بکر. (تاج العروس ). || (اِ)
غدولغتنامه دهخداغدو. [ غ ُ دُوو ] (ع اِ) ج ِ غدوة. (اقرب الموارد) (تاج العروس ). || ج ِ غداة، و منه قوله تعالی : بالغدو و الاَّصال (قرآن 15/13)؛ ای بالغدوات . او اصله المصدر فع
قدومهگویش اصفهانی تکیه ای: qoduma طاری: qodüma طامه ای: qoduma طرقی: qoddöma کشه ای: qoduma نطنزی: qodduma
قدوملغتنامه دهخداقدوم . [ ق َ ] (ع ص ) نیک مبارز. || دلیر. || بسیار پیش درآینده . || (اِ)تیشه . ج ، قدائم و قُدُم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قدوملغتنامه دهخداقدوم . [ ق َ ] (ع ص ) نیک مبارز. || دلیر. || بسیار پیش درآینده . || (اِ)تیشه . ج ، قدائم و قُدُم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قدوملغتنامه دهخداقدوم . [ ق َ] (اِخ ) دهی است به حلب . (منتهی الارب ). حسن خوارزمی گوید: قدوم به تشدید دال نام دهی است در شام که حضرت ابراهیم در آن خود را ختنه کرد. (معجم البلدا
قدوملغتنامه دهخداقدوم . [ ق ُ ] (ع مص ) از سفر بازآمدن . (منتهی الارب ). گویند: قدم من سفره قدوماً و قدماناً و مقدماً؛ از سفر بازآمد. (منتهی الارب ) : که هیهات قدر تو نشناختم به