قدغلغتنامه دهخداقدغ . [ ق َ دَ ] (اِ) ظرف و پیاله که از شاخ گاو سازند و بدان شراب خورند. (از برهان ) (آنندراج ).
قدغلغتنامه دهخداقدغ . [ ق ُ دُ] (ع اِ) پای . || سرانگشت پای تا پاشنه . || سابقه ٔ چیزی از خیر و شر. (آنندراج ).
غدقلغتنامه دهخداغدق . [ غ َ ] (ع مص ) خیس شدن زمین از آب بسیار: غَدَقَت الارض یغدق غدقاً؛ ابتلّت بالغدق . (از اقرب الموارد).
غدقلغتنامه دهخداغدق . [ غ َ دَ ] (اِخ ) بئر غدق (مضافة) چاهی است به مدینه . (منتهی الارب ). چاهی است در مدینه و در نزدیکی آن قلعه ٔ بلویین است که آن را «القاع » گویند. (معجم ال
غدقلغتنامه دهخداغدق . [ غ َ دَ ] (اِخ ) نام جد حسن بن بشربن اسماعیل بن غدق ، استاد عبدالغنی و محدث اهل مصر و حافظ بود. (منتهی الارب ) (قاموس ) (تاج العروس ).
غدقلغتنامه دهخداغدق . [ غ َ دَ ] (ع ص ) آب بسیار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان البلاغة) (دهار). الماء الکثیر. (اقرب الموارد) : لاسقیناهم ماء غدقاً. (قرآن 16/72). || آب شیر
غدقلغتنامه دهخداغدق . [ غ َدِ ] (ع ص ) عشب غدق ؛ گیاه تر و سیراب . (از اقرب الموارد). یاقوت در معجم البلدان غدق را به معنی شیرین وگوارا آورده : غدقت العین و البئر فهی غدقة؛ ای
Royal Society of London for Improving Natural Knowledgeدیکشنری انگلیسی به فارسیانجمن سلطنتی لندن برای بهبود دانش طبیعی
منعدیکشنری عربی به فارسیقدغن کردن , تحريم کردن , لعن کردن , لعن , حکم تحريم يا تکفير , اعلا ن ازدواج در کليسا , بجز , باستثناء , ممنوعيت , منع
أَحرَجَ (حَرَّجَ) عليدیکشنری عربی به فارسیقدغن کرد , منوع کرد , منع کرد , تحريم کرد , ممانعت کرد , سخت گرفت بر