قدر قدرتفرهنگ انتشارات معین(قَ دَ . قُ رَ) [ ازع . ] (ص مر.) آن که قدرتش برابر قدرت قضا و قدر است . (برای شاهان آورده می شود).
قدرقدرتلغتنامه دهخداقدرقدرت . [ ق َ دَ ق ُ رَ ] (ص مرکب ) آنکه قدرتش برابر قدرت قضا و قدر است : اعلیحضرت قدرقدرت .
قدردیکشنری عربی به فارسیديگ , کتري بزرگ , پاتيل , سرنوشت , ابشخور , تقدير , نصيب و قسمت , روغن دان , کماجدان , ماهي تابه
قدردیکشنری عربی به فارسیارزيابي کردن , تقويم کردن , تخمين زدن , قدرداني کردن (از) , تقدير کردن , درک کردن , احساس کردن , بربهاي چيزي افزودن , قدر چيزي را دانستن , قبلا انتخاب کردن , مق
ابوزیانلغتنامه دهخداابوزیان . [ اَ زَی ْ یا ] (اِخ ) محمدبن ابی عبدالرحمن مرینی . او ازاحفاد ابوالحسن مرینی و شانزدهمین از امرای بنومرین و ملقب به المتوکل علی اﷲ است . آنگاه که عم
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسین بن یحیی بن سعید ملقب به بدیعالزمان همدانی و مکنی به ابوالفضل . یاقوت در معجم الادباء(چ مارگلیوث ج 1 ص 94 ببعد) آرد: ابوشجاع شیر
موچلکالغتنامه دهخداموچلکا. [ چ َ ] (مغولی ، اِ) سند و تمسک . (ناظم الاطباء). محضر. صورتمجلس . دستخط. (یادداشت مؤلف ).- موچلکا دادن ؛ دستخط دادن .سند دادن . تأیید کردن و قبول نم
قَادِرٌفرهنگ واژگان قرآنقدرتمند - توانا-آنکه تقدير مي کند-آنکه اندازه تعيين مي کند(از ماده قدر است که به معناي تقدير و اندازهگيري است )
قَادِرُونَفرهنگ واژگان قرآنقدرتمندان - توانايان-آنانکه تقدير مي کنند-آنانکه اندازه تعيين مي کنند(از ماده قدر است که به معناي تقدير و اندازهگيري است )