قدرت آبادلغتنامه دهخداقدرت آباد. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان طغرالجرد بخش زرند و شهرستان کرمان . در 67000گزی شمال زرند و 12000گزی خاور راه فرعی زرند به راور و سکنه ٔ آن
قدرت آبادلغتنامه دهخداقدرت آباد. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش ماهان شهرستان کرمان . 12000گزی جنوب ماهان و 6000 گزی راه شوسه ٔ بم به کرمان . سکنه ٔ آن 5 تن است . (از فرهنگ جغ
قدرت آبادلغتنامه دهخداقدرت آباد. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش ماهان شهرستان کرمان . در 12000گزی جنوب ماهان و 10000گزی راه شوسه ٔ بم به کرمان . سکنه ٔ آن 5 تن است . (از فرهنگ
قدرت آبادلغتنامه دهخداقدرت آباد. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کشکوئیه شهرستان رفسنجان . 55000 گزی شمال باختری رفسنجان و 77000 گزی خاور شوسه ٔ رفسنجان به یزد. سکنه ٔ آن 3
قدرت آبادلغتنامه دهخداقدرت آباد. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ باختری شوسه ٔ رفسنجان به یزد. جلگه ، سردسیر، سکنه ٔ آن 80 تن . آب آن از قنات ومحصول آنجا غلات ، پسته ، پنب
قدرآبادلغتنامه دهخداقدرآباد. [ ق َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گردیان بخش شاهپور شهرستان خوی . واقع در 22000 گزی جنوب باختری شاهپور و 8هزارگزی جنوب راه ارابه رو چهریق . محلی است
قدرتفرهنگ مترادف و متضاد۱. توان، زور، قوت، قوه، نیرو ۲. استطاعت، تاب، توانایی، طاقت، وسع ۳. زبردستی، مقاومت، نیرومندی، هنگ، یارا ۴. استیلا، اقتدار، تسلط، سلطه ۵. تاثیر، نفوذ، ۶. انرژی
قدرتدیکشنری فارسی به انگلیسیability, chair, energy, force, hand, jurisdiction, leverage, might, oldness, potency, power, prowess, say, skill, strength, vigor, vigour, virility
فراعنهلغتنامه دهخدافراعنه . [ ف َ ع ِ ن َ ] (اِخ ) ج ِ فرعون . (منتهی الارب ). و فرعون نامی است که بر پادشاهان مصر قدیم اطلاق شده است . (المنجد). سلاطین قدیم مصر فرعون لقب داشتند.
صاحب علی آبادیلغتنامه دهخداصاحب علی آبادی . [ ح ِ ب ِ ع َ ] (اِخ ) محمدتقی بن میرزا محمد زکی مازندرانی . وی در زمره ٔ رجال دربار فتحعلی شاه بود. در قصائد و غزلیات ، صاحب و صاحب دیوان تخلص
دیوسوارلغتنامه دهخدادیوسوار. [ وْ س َ ] (ص مرکب ) کنایه از اسب سوار. (بهار عجم ) (از آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). سوار چابک قوی که قدرت سواری طولانی دارد و سریعاً و به راههای دور
حلهلغتنامه دهخداحله . [ ح ِل ْ ل َ ] (اِخ ) مزیدیه . جامعان . (از منتهی الارب ). یاقوت چنین آرد: حله ٔ بنی مزید شهر بزرگی است که میان بغداد و کوفه واقع شده و به جامعان موسوم اس
معلوماتلغتنامه دهخدامعلومات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ معلومة تأنیث معلوم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چیزهای دانسته شده و علوم . (ناظم الاطباء) : خلاقی که معلومات مبدعات فطرتش از