قدحدیکشنری عربی به فارسیساغر , جام , گيلا س شراب , تکه , قطعه , قطره , ابخوري , ليوان , ساده لوح , دهان , دهن کجي , کتک زدن , عکس شخص محکوم
غدهفرهنگ انتشارات معین(غُ دِّ) [ ع . غدة ] (اِ.) 1 - قطعه گوشتی سفت که در بدن به علت بیماری بوجود می آید. 2 - عضوی گِرد یا بیضی در بدن که از خود مایع مورد نیاز بدن را ترشح می کند.