قدةلغتنامه دهخداقدة. [ ق ِدْ دَ ] (ع اِ) تأنیث قِد. رجوع به قد شود. دوال . (منتهی الارب ). تازیانه از پوست دباغی نشده . (معجم البلدان ). || روش . || راه . (منتهی الارب ). || گ
غدةلغتنامه دهخداغدة. [ غ ُدْ دَ ](ع اِ) گره گوشت . گره اندام پیه ناک . (منتهی الارب ). کل عقدة فی الجسد اطاف بها شحم ، تقول : فی کلامه غدد لها حجم و عدد. هر گوشتپاره ٔ درشت میا
قدهلغتنامه دهخداقده . [ ق ِدْ دَ ] (اِخ ) آبی است مر کلاب را. (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).و آن را به تخفیف دال نیز گویند. (معجم البلدان ).
قدهلغتنامه دهخداقده . [ ق ِدْ دَ ] (اِخ ) آبی است مر کلاب را. (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).و آن را به تخفیف دال نیز گویند. (معجم البلدان ).
غده سرلغتنامه دهخداغده سر. [ غ َ دَ / دِ س َ ] (اِ مرکب ) آی غده سر. دشنام یا نفرین است که مردم قزوین به اطفال دارای ده سال به بالاکنند: آی غده سر! و بی آی هیچوقت گفته نشود، و در
قِدَداًفرهنگ واژگان قرآنگوناگون و متفاوت(جمع قده است ، که از مصدر قد و به معناي قطعه است ، ودر عبارت "طَرَائِقَ قِدَداً " اگر طرائق را به وصف قدد توصيف کرد ، به اين مناسبت بود که هر يک
وقودلغتنامه دهخداوقود. [ وُ ] (ع مص )قدة. وقدان . افروخته شدن آتش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || آتش افروختن . (غیاث ا