قبهفرهنگ انتشارات معین(قُ بَّ) [ ع . قبة ] (اِ.) برآمدگی ، بنایی که سقف آن برآمده و گرد باشد. ج . قباب .
قره بشهواژهنامه آزادقره در ترکی به معنای سیاه می باشد این اصطلاح زمانی به کار برده می شود که فرد مقابل مطلبی را به ناحق یا با مبالغه بیان می کند یا به طرف دیگر نسبت می دهد- به معنی
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) زمجی یا زمچی . نام یکی از سران و پهلوانان لشکر ابومسلم مروزیست . مؤلف آنندراج گوید: نام مردی صاحب خوارق که قصه خوانان وضع کرده اند و در
روم ایلیلغتنامه دهخداروم ایلی . (اِخ ) نام «روم » زمانی به سرزمینهایی گفته می شد که تحت تصرف امپراطوری روم شرقی بود و بخصوص به اناطولی اطلاق می شد ولی پس از ظهور دولت عثمانی قسمت بز
جراحلغتنامه دهخداجراح . [ ج َرْ را ] (اِخ ) ابن قبیصه ٔ اسدی . شخصی از خوارج بود که زخم بر ران حضرت امام حسن (ع ) زد. مؤلف حبیب السیر آرد: القصه حسن رضی اﷲ تعالی عنه از آنجا به
خولنجانلغتنامه دهخداخولنجان . [ ل َ ] (اِ) خاولنجان . خسرودارو. قره قاف . (یادداشت بخط مؤلف ) (از برهان قاطع). بیخی است سرخ تیره رنگ و پرگره و تندطعم و لذید و با اندک عطریه و از ه