قصفانلغتنامه دهخداقصفان . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قَصْفة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قصفة شود.
قاصداًلغتنامه دهخداقاصداً. [ ص ِ دَن ْ ](ع ق ) عمداً. قصداً. از روی عمد و قصد : چو هستی است مقصد در او نیست گردم که از خود در آن قاصدا میگریزم .خاقانی .
قَاصِداًفرهنگ واژگان قرآنکلمه قصد به معناي وسط و ميانه است اين است که خيلي دور و طولاني نباشد ، بلکه براي مسافر آسان و نزديک باشد .
قَاصِرَاتُفرهنگ واژگان قرآنکوتاه کننده ها (عبارت "قَاصِرَاتُ ﭐلطَّرْفِ "کنايه است ازهمسراني که به شوهران خود راضي و قانعند ، و چشم به ديگري ندارند يا همسراني پر ناز و کرشمه)
قصفانلغتنامه دهخداقصفان . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قَصْفة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قصفة شود.
قصفةلغتنامه دهخداقصفة. [ ق َ ف َ ] (ع اِ) پایه ٔ نردبان . || قصفه ٔ قوم ؛ انبوهی و یکدیگر را سپوختن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || پاره ای ریگ توده ٔ فرودریده . (منتهی الار
قاصداًلغتنامه دهخداقاصداً. [ ص ِ دَن ْ ](ع ق ) عمداً. قصداً. از روی عمد و قصد : چو هستی است مقصد در او نیست گردم که از خود در آن قاصدا میگریزم .خاقانی .
قَاصِرَاتُفرهنگ واژگان قرآنکوتاه کننده ها (عبارت "قَاصِرَاتُ ﭐلطَّرْفِ "کنايه است ازهمسراني که به شوهران خود راضي و قانعند ، و چشم به ديگري ندارند يا همسراني پر ناز و کرشمه)
قاصعاءلغتنامه دهخداقاصعاء. [ ص ِ ] (ع اِ) سوراخ کلاکموش که بدان درون خانه درآید. (ناظم الاطباء). سوراخ موش دشتی . (مهذب الاسماء). ج ، قواصع. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء).