قحملغتنامه دهخداقحم . [ ق َ ] (ع ص ) پیر نیک فرتوت . || (مص ) بیابان نوردیدن . || نزدیک کسی رسیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قحملغتنامه دهخداقحم . [ ق ُ ح َ ] (ع اِ) دشواریها: قحم الطریق ؛ دشواریهای راه . || قحم الشهر؛ سه شب پسین ماه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قهملغتنامه دهخداقهم . [ ق َ هََ ] (ع مص ) کم شدن خواهش طعام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
قحمةلغتنامه دهخداقحمة. [ ق ُ م َ ] (ع اِ) هلاکت جای . || تنگ سال سخت . || خشک سال . || (اِمص ) ناگهان بی اندیشه درآمدگی در کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قحمةلغتنامه دهخداقحمة. [ ق َ م َ ] (اِخ ) نام شهری است کوچک نزدیک زبید و آن قصبه ٔوادی ذوال است . میان آن و زبید از سوی مکه یک روز مسافت است . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (معجم ال
قحمةلغتنامه دهخداقحمة. [ ق ُ م َ ] (ع اِ) هلاکت جای . || تنگ سال سخت . || خشک سال . || (اِمص ) ناگهان بی اندیشه درآمدگی در کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قحمةلغتنامه دهخداقحمة. [ ق َ م َ ] (اِخ ) نام شهری است کوچک نزدیک زبید و آن قصبه ٔوادی ذوال است . میان آن و زبید از سوی مکه یک روز مسافت است . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (معجم ال