قحابلغتنامه دهخداقحاب . [ ق ُ ] (ع اِ) سرفه ٔ اسب و شتر و مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سرفه ٔ اسب و شتر و گاه سرفه ٔ مردم را نیز گویند. (ناظم الاطباء). || (مص ) سرفه زده گر
قهابلغتنامه دهخداقهاب . [ ق ِ ] (اِخ ) ناحیه ای است از توابع اصفهان مشتمل بر روستاها و در آن آب جاری و درخت وجود ندارد و زندگانی و کشت و زرع آنان از آب باران تأمین میشود. (از م
قهابلغتنامه دهخداقهاب . [ ق ُ ] (ع ص ) سپید. قهابی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به قهابی شود.
خشک خفهلغتنامه دهخداخشک خفه . [ خ ُ خ ُ ف َ / ف ِ ](اِ مرکب ) قحاب . سرفه ٔ خشک . (یادداشت بخط مؤلف ).
قحبلغتنامه دهخداقحب . [ ق َ ] (ع ص ) مرد کلان سال و سرفه زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) سرفه زده گردیدن مرد.(منتهی الارب ) (آنندراج ). قحاب . رجوع به قحاب شود.
وریلغتنامه دهخداوری . [ وَرْی ْ ] (ع مص ) تباه کردن ریم شکم را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). خانه کردن ریم در زیر پوست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بر ش
حجرالمطرلغتنامه دهخداحجرالمطر. [ ح َ ج َ رُل ْم َ طَ ] (ع اِ مرکب ) یا الحجر الجالب للمطر. ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر فی معرفة الجواهر گوید:قال الرازی فی کتاب الخواص : ان بارض
خشکلغتنامه دهخداخشک . [ خ ُ ] (ص ) مقابل تر. (از برهان قاطع). یابس و چیزی که تری و رطوبت نداشته باشد . (از ناظم الاطباء). یابس . بِسَر. (یادداشت بخط مؤلف ). آنچه که در آن رطوب