غژلغتنامه دهخداغژ. [ غ ِژژ ] (اِ صوت ) حکایت صوت گلوله ٔ تفنگ و امثال آن ، گاه شکافتن هوا : غژی کردن .
غژلغتنامه دهخداغژ. [ غ َ ] (اِمص ) نشسته به راه رفتن را گویند چنانکه اطفال و مردمان زمین گیر و شل به راه روند. (برهان قاطع). نشسته رفتن بود چنانکه اطفال و مردم مسن و لنگ روند.
قجرابلغتنامه دهخداقجراب . [ ق َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ شهرستان ملایر. واقع در24000 گزی شمال خاوری شهر ملایر و 6000 گزی شمال باختری راه اتومبیل رو ملایر به شاده ارا
قجرآبادلغتنامه دهخداقجرآباد. [ ق َ ج َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بهنام سوخته بخش ورامین شهرستان تهران . سکنه ٔ آن 27 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
قجرآبادلغتنامه دهخداقجرآباد. [ ق َ ج َ ] (اِخ ) دهی است جزء بخش شهریار شهرستان تهران . در 7هزارگزی جنوب باختری علیشاه عوض و 5 هزارگزی راه عمومی واقع و موقع جغرافیائی آن جلگه و معتد
قجاقلغتنامه دهخداقجاق . [ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه . در 48 هزارگزی خاور کدکن سر راه مالرو عمومی رباطمشک به نسر واقع و موقع جغرافیایی آن