قاشیلغتنامه دهخداقاشی . [ شی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قاشان معرب کاشان . (الانساب سمعانی ). قاشانی . کاشی . کاشانی .
قاشیلغتنامه دهخداقاشی . (اِخ ) عیسی . وی ازشاعران و محدثان است که با احمدبن حنبل معاشرت داشت . گویند نام وی عسیس است و برخی نام او را عباس بن فضل گویند. ابوالفرج اصفهانی گوید: و
قاشیلغتنامه دهخداقاشی . (اِ) پشیز. هیچکاره . (آنندراج ) (منتهی الارب ). پشیز هیچکاره که رائج نباشد. رجوع به قاش شود. || (ع ص ) پوست بازکننده . (ناظم الاطباء). قاشر.
قاشیلغتنامه دهخداقاشی . (اِخ ) احمدبن علی ادیب . مردی دانشمند بود که در ادبیات و تاریخ دست داشت . تألیفات نیکوئی دارد. از وی ابونصر طاهربن مهدی طبری روایت دارد. (الانساب سمعانی
readyدیکشنری انگلیسی به فارسیآماده، اماده کردن، مهیا کردن، حاضر کردن، اماده، مهیا، فراهم، موجود، حی و حاضر
قاشیلغتنامه دهخداقاشی . [ شی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قاشان معرب کاشان . (الانساب سمعانی ). قاشانی . کاشی . کاشانی .
قاشیلغتنامه دهخداقاشی . (اِخ ) عیسی . وی ازشاعران و محدثان است که با احمدبن حنبل معاشرت داشت . گویند نام وی عسیس است و برخی نام او را عباس بن فضل گویند. ابوالفرج اصفهانی گوید: و
قاشیلغتنامه دهخداقاشی . (اِ) پشیز. هیچکاره . (آنندراج ) (منتهی الارب ). پشیز هیچکاره که رائج نباشد. رجوع به قاش شود. || (ع ص ) پوست بازکننده . (ناظم الاطباء). قاشر.
قاشیلغتنامه دهخداقاشی . (اِخ ) احمدبن علی ادیب . مردی دانشمند بود که در ادبیات و تاریخ دست داشت . تألیفات نیکوئی دارد. از وی ابونصر طاهربن مهدی طبری روایت دارد. (الانساب سمعانی