قثدلغتنامه دهخداقثد. [ ق َ ] (ع مص ) قَثَد (خیار) خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و فعل آن از باب «نصر» است . (منتهی الارب ).
قثدلغتنامه دهخداقثد. [ ق َ ث َ ] (ع اِ) خیار بالنگ و آن راخیار بادرنگ نیز نامند. || خیار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم عربی خیار است و در شیراز خیاربالنگ و در خراسان بادرنگ ن
قدفلغتنامه دهخداقدف . [ ق َ ] (ع اِ) بن شاخ خرمابنی که اطراف شاخش بریده باشند. || (مص ) آب پاشیدن و ریختن . || به مشت گرفتن آب از حوض . || به مشت گرفتن چیز ریزان . (منتهی الارب
rentsدیکشنری انگلیسی به فارسیاجاره، کرایه، مال الاجاره، پارگی، غاز، پرداخت اقساطی، اجاره دادن، کرایه کردن، اجاره کردن
قثدلغتنامه دهخداقثد. [ ق َ ] (ع مص ) قَثَد (خیار) خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و فعل آن از باب «نصر» است . (منتهی الارب ).
قثدلغتنامه دهخداقثد. [ ق َ ث َ ] (ع اِ) خیار بالنگ و آن راخیار بادرنگ نیز نامند. || خیار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم عربی خیار است و در شیراز خیاربالنگ و در خراسان بادرنگ ن
قدفلغتنامه دهخداقدف . [ ق َ ] (ع اِ) بن شاخ خرمابنی که اطراف شاخش بریده باشند. || (مص ) آب پاشیدن و ریختن . || به مشت گرفتن آب از حوض . || به مشت گرفتن چیز ریزان . (منتهی الارب
بادرنگلغتنامه دهخدابادرنگ . [ رَ] (اِ) خیار. (منتهی الارب ). نوعی از خیار باشد که خورند. (برهان ). نوعی از خیار که خیار بالنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام خیار. (آنندراج ) (انجم
خیارلغتنامه دهخداخیار. (اِ) میوه ای است از طایفه ٔ کدو آبدار و بی مزه ولی گوارا که تخازن نیز گویند و بر دو قسم است خیار بالنگ که خیارتره و خیارسبز نیز گویند و معطر و سبز واستوان