قتدلغتنامه دهخداقتد. [ ق َت َ ] (ع اِ) چوب پالان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ، اقتاد. قتود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اَقتُد. (اقرب الموارد).
قتدلغتنامه دهخداقتد.[ ق َ ت َ ] (ع مص ) دردگین شدن شکم شتران از خوردن قتاد. (منتهی الارب ): قتدت الابل قتداً. (منتهی الارب ).
قتدهلغتنامه دهخداقتده . [ ق َ ت ِ دَ ] (ع ص ) ابل ٌ قَتِدَة؛ شتران دردگین شکم از خوردن قتاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قتادی شود.
قادمتانلغتنامه دهخداقادمتان . [ دِ م َ ] (ع اِ) (تثنیه ٔ قادمه ) دو پستان پیشین مادگان . (منتهی الارب ).
قَادِرٌفرهنگ واژگان قرآنقدرتمند - توانا-آنکه تقدير مي کند-آنکه اندازه تعيين مي کند(از ماده قدر است که به معناي تقدير و اندازهگيري است )
قَادِرُونَفرهنگ واژگان قرآنقدرتمندان - توانايان-آنانکه تقدير مي کنند-آنانکه اندازه تعيين مي کنند(از ماده قدر است که به معناي تقدير و اندازهگيري است )
قتدهلغتنامه دهخداقتده . [ ق َ ت ِ دَ ] (ع ص ) ابل ٌ قَتِدَة؛ شتران دردگین شکم از خوردن قتاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قتادی شود.
اقتدارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام قتدار، قدرت سیاسی، فره، قدرت قانونی، اتوریته، ولایت رهبری، هژمونی، مدیریت، حاکمیت، حکمرانی▼ سلطنت، پادشاهی، امپراطوری، فرۀ ایزدی، ظل خد
مقتدرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام قتدر، ذیصلاح، درقدرت، صاحبمنصب، قادر، توانا چیره، مستولی، غالب، متبوع، تبعیتشده، مطاع، اطاعتشده، متنفذ، بانفوذ، مالکالرقاب، صاحباخ
قتودلغتنامه دهخداقتود. [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قتاد. (منتهی الارب ). || ج ِ قَتَد. چوب پالان . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
اقتادلغتنامه دهخدااقتاد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ قتاد و آن درختی است سخت خارناک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ج ِ قَتَد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بمعنی چوب پالان .(آنندراج