قتارلغتنامه دهخداقتار. [ ق ُ ] (ع اِ) بوی عود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بوی بخور. (اقرب الموارد). || بوی دیگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم ال
قتارمهلغتنامه دهخداقتارمه . [ق َ م َ ] (اِخ ) نام دهی است از دهات چهاردانگه ٔ هزارجریب . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 166).
قتارمهلغتنامه دهخداقتارمه . [ق َ م َ ] (اِخ ) نام دهی است از دهات چهاردانگه ٔ هزارجریب . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 166).
قتردلغتنامه دهخداقترد. [ ق َ رَ ] (ع ص ) مقترد. قتارد. مرد بسیار گوسپند و بز.(منتهی الارب ). چنین گفته اند ولی همه ٔ آنها تصحیف شده و صحیح آنها با ثاء مثلثه است چنانکه ابوعمرو و
کتارهلغتنامه دهخداکتاره . [ ک َ رَ / رِ ] (اِ) کتار. (از برهان ). غداره . کتاله . (آنندراج ). حربه ای است که بیشتر اهل هند بر میان زنند و به کتار بحذف «ها» مشهور است . (برهان ).
بخارالغتنامه دهخدابخارا. [ب ُ ] (اِخ ) شهری است مشهور از ماوراءالنهر و مشتق از بخار است بمعنی بسیارعلم . که چون در آن شهر علماء و فضلاء بسیار بوده اند بنا برآن بدین نام موسوم شده