قب ءلغتنامه دهخداقب ء. [ ق َب ْءْ ] (ع مص ) خوردن : قباءالطعام قباءً؛ خورد آن را. || قباء الرجل من الشراب ؛ پر شد شکم از آب و بسیار خورد آن را. (منتهی الارب ).
قبالغتنامه دهخداقبا. [ ق ُ ] (اِخ ) جائی است میان بصره و مکه . سری بن عبدالرحمان بن عتبةبن عویمربن ساعدة انصاری گوید : و لها مربع ببرقة خاخ و مصیف بالقصر قصر قباءکفنونی ان مت ف
قبالغتنامه دهخداقبا. [ ق ُ ] (اِخ ) نام شهری است بزرگ از نواحی فرغانه که نزدیک شاش واقع است . (معجم البلدان ) (تاریخ بخارا). و آن خرمترین شهری است اندر ناحیت فرغانه . (حدود الع
قبلغتنامه دهخداقب . [ ق َ ] (ع اِ صوت ) حکایت آوازشمشیر چون بر ضریبه فتد. (منتهی الارب ). حکایت آواز ضرب شمشیر چون بر چیزی برخورد کند. (ناظم الاطباء).
قبلغتنامه دهخداقب . [ ق َب ب ] (ع ص ، اِ) مرد. مرد فحل پهلوان . || گشن با اصل و نیکو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نر و گشن از مردم و شتر. || نیکو و نجیب و ماهر در ضراب . (م
قبلغتنامه دهخداقب . [ ق َب ب ] (ع مص ) خشک شدن گیاه : قب ّ النبت قبّاً (از باب ضرب و نصر)؛ خشک گشت آن گیاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بریدن . قطع: قب ّ الشی ٔ؛ برید آ
قبلغتنامه دهخداقب . [ ق ِب ب ] (ع اِ) پیرو. || بزرگ قوم . || استخوان بیرون آمده میان دو سرین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). استخوان برآمده از پشت میان دو الیه . استخوان که ن
قبلغتنامه دهخداقب . [ ق ُب ب ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَقَب ّ و قَبّاء. باریک میان ها: خیل قب ؛ اسبان باریک و لاغر میان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ابیضلغتنامه دهخداابیض . [ اَ ی َ ] (اِخ ) یاابیض المدائن یا قصر ابیض . نامی است که عرب بقصر ساسانیان در مدائن داده اند. یاقوت گوید: او یکی از عجائب دنیا و تا زمان مکتفی برپای بو
قرابةالمؤمنلغتنامه دهخداقرابةالمؤمن .[ ق ُ ب َ تُل ْ م ُءْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) دانایی و دریافت مؤمن . (ناظم الاطباء). رجوع به قراب المؤمن شود.
قرابةالشیلغتنامه دهخداقرابةالشی ٔ. [ ق ُ ب َ تُش ْ ش َی ْءْ ] (ع اِ مرکب ) آن چیز که نزدیک باشد قدر آن چیز را. (ناظم الاطباء). رجوع به قراب الشی ٔ شود.
قعبریلغتنامه دهخداقعبری .[ ق َ ب َ ری ی ] (ع ص ) مرد سخت درشت و ناکس بدخوی ، یامرد سخت بر اهل خود، یا بر یار خود، یا بر قوم خود.(منتهی الارب ). الشدید البخیل السیی ءالخلق ، و قیل