قبچاقلغتنامه دهخداقبچاق . [ ق ِ ] (اِخ ) اغول بن قدان بن اوکدای از شاهزادگان مغول است . در اوائل ایام پادشاهی براق خان (حدود 663 هَ . ق ) میان او و شاهزاده قیدو دو نوبت مخالفت و
قبچاقلغتنامه دهخداقبچاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است جزء بخش شهریار شهرستان تهران . در 12هزارگزی باختر علیشاه عوض و 3هزارگزی راه شوسه ٔ علیشاه عوض به شهرآباد واقع و موقع جغرافیائی آن
قبچاقلغتنامه دهخداقبچاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان افشاریه ٔ ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران . در 40هزارگزی باختر کرج و 10هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ کرج به قزوین واقع و موقع
قبچاقلغتنامه دهخداقبچاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز. در 25000 گزی جنوب خاوری بستان آباد و 3500 گزی به شوسه ٔ میانه به تبریز. در جلگه وا
قبچاقلغتنامه دهخداقبچاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شراء بخش سیمینه رود شهرستان همدان . در 45000 گزی خاور قصبه ٔ بهار و 4000گزی گورگز. دامنه ، سردسیر، مالاریائی است . سکنه
قبچاقیلغتنامه دهخداقبچاقی . [ ق ِ ] (ص نسبی ) طائفه ای از ترکان ناحیه ٔ قبچاق در ترکستان . (از برهان ). رجوع به قبچاق شود.
پیرعلی قبچاقلغتنامه دهخداپیرعلی قبچاق . [ ع َ ق ِ ] (اِخ ) از معاصران الملک الناصر سلطان مصر. هنگامی که حسام الدین بدر چاشنی گیر و سیف الدین سالار درصدد استقلال برآمدند و ملک ناصر از قا
دشت قبچاقلغتنامه دهخدادشت قبچاق . [ دَ ت ِ ق ِ ] (اِخ ) نام دشتی و صحرایی از ترکستان . ناحیه ای است وسیع که بیشتر براری و مروج باشد و میان آن و میان آذربایجان باب الحدید است .
قبچاقیلغتنامه دهخداقبچاقی . [ ق ِ ] (ص نسبی ) طائفه ای از ترکان ناحیه ٔ قبچاق در ترکستان . (از برهان ). رجوع به قبچاق شود.
پیرعلی قبچاقلغتنامه دهخداپیرعلی قبچاق . [ ع َ ق ِ ] (اِخ ) از معاصران الملک الناصر سلطان مصر. هنگامی که حسام الدین بدر چاشنی گیر و سیف الدین سالار درصدد استقلال برآمدند و ملک ناصر از قا
دشت قبچاقلغتنامه دهخدادشت قبچاق . [ دَ ت ِ ق ِ ] (اِخ ) نام دشتی و صحرایی از ترکستان . ناحیه ای است وسیع که بیشتر براری و مروج باشد و میان آن و میان آذربایجان باب الحدید است .
خفجاقلغتنامه دهخداخفجاق . [ خ َ ] (اِخ ) قبچاق . قفچاق : خفجاق را حد جنوبش به بجناک دارد و دیگر همه با ویرانی شمال دارد که اندر وی هیچ حیوان [ ؟ ] نیست و ایشان قومی اند از کیماک