کبلائیلغتنامه دهخداکبلائی . [ ک َ ] (ص نسبی )در تداول عامه مخفف کربلائی . (یادداشت مؤلف ). آنکه به کربلا سفر کرده باشد. کبلای . رجوع به کربلایی شود.
قبلاءلغتنامه دهخداقبلاء. [ ق َ ] (ع ص ) مؤنث اقبل . گویند: امراءة قبلاء؛ زن کج چشم چندان که گوئی بسوی بینی خود نگاه میکند. شاة قبلاء؛ گوسپندی که سرونش بر روی وی خمیده باشد. (ناظم الاطباء). ج ، قُبل . (ناظم الاطباء).
قبلیاًلغتنامه دهخداقبلیاً. [ ق َ ب َ لی یَن ْ ] (ع ق ) آشکارا و نمایان . (ناظم الاطباء): رایته قبلیاً؛ دیدار کردم او را آشکارا و نمایان . (ناظم الاطباء).
احدسدیکشنری عربی به فارسیقبلا تهيه ديدن , پيش بيني کردن , از پيش دانستن , دستور دادن , تعليم دادن , اگاه کردن , درک کردن