قبرکنلغتنامه دهخداقبرکن . [ق َ ک َ ] (نف مرکب ) گورکن . حفار. کسی که حفر گور میکند. (ناظم الاطباء). آنکه قبر کند. (آنندراج ). لاحد.
قبرونیالغتنامه دهخداقبرونیا. [ ق َ ] (اِخ ) جائی است . مؤلف معجم البلدان گوید: گمان میکنم از نواحی جبل است . ابن ابی ثیاب در روز مهرگان طلیعه ٔ قصیده ای را برایم خواند که نام قبرو
قبرینلغتنامه دهخداقبرین . [ ق ِ رَ ] (اِخ ) عقبه (گردنه )ای است در تهامه . (منتهی الارب ). رجوع به قُبْرَیان شود.
قرکنلغتنامه دهخداقرکن . [ ق َ ک َ ] (اِ) زمینی را گویند که آن را آب یا سیلاب کند، ودر هر جای از آن قدری آب ایستاده باشد. || جوی را نیز گویند که آن را نو احداث کرده یا کنده باشند
قمرکندیلغتنامه دهخداقمرکندی . [ق َ م َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، واقع در 20هزارگزی شمال باختری قره آغاج و 6هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه به
قنبرکندیلغتنامه دهخداقنبرکندی . [ قَم ْ ب َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ارسکنار بخش پلدشت شهرستان ماکو، واقع در 30هزارگزی جنوب خاوری پلدشت و 2هزارگزی خاور راه ارابه رو پلدشت به ق
لاحدلغتنامه دهخدالاحد. [ ح ِ ] (ع ص ) قبرکن . لحدساز : عاقلان بینی به شادی بهر آن در هر مکان لاحدان بینی به رنج از بهر این در هر دیار. سنائی .|| قبرٌ لاحد؛ گور بالحد. (منتهی الا