قبجورلغتنامه دهخداقبجور. [ ق ُ ] (مغولی ، اِ) خراج مقرر دیوانی : زن و فرزند و متعلقان و لشکرهای خود بتمامت از این دره ها فرود آر تا شماره کنم و مال و قبجور را مقرر گردانم . (جامع
بجوشانگویش اصفهانی تکیه ای: beyušen طاری: bevüšen طامه ای: bovišnan طرقی: beyošne کشه ای: bevišne نطنزی: beyušene
قبجورلغتنامه دهخداقبجور. [ ق ُ ] (مغولی ، اِ) خراج مقرر دیوانی : زن و فرزند و متعلقان و لشکرهای خود بتمامت از این دره ها فرود آر تا شماره کنم و مال و قبجور را مقرر گردانم . (جامع
قلانلغتنامه دهخداقلان . [ ق َ ] (ص ) ملوط و مخنث . (ناظم الاطباء) (استینگاس ). || (مغولی ، اِ) نوعی از خراج که در شیروان گیرند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (استینگاس ). خراج . سرا
تُفَجِّرَفرهنگ واژگان قرآنبجوشاني - روان کني (از مصدر تفجير در زمين به معناي شکافتن زمين به منظور بيرون کردن آبهاي آن است)