قبةلغتنامه دهخداقبة. [ ] (اِخ ) ابن فیروز اسلمی . والی بلاد جزیره و دیاربکر در زمان خلافت عمربن الخطاب چون عیاض بن غنم فهری با سپاهی مشتمل بر پنج هزار تن از سپاهیان از شام بلاد
قبةلغتنامه دهخداقبة. [ ق ُب ْ ب َ ] (ع اِ) قبه . برآمدگی هر چیز راگویند. (برهان ). بنای گرد برآورده چون گنبد. هرچه مثل گنبد سازند، چون قبه ٔ سپر. گنبد. (منتهی الارب ). خرقاهته
غبةلغتنامه دهخداغبة. [ غ ُب ْ ب َ ] (اِخ ) چوزه ٔ عقاب که بنی یشکر پرورده بودند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
غبةلغتنامه دهخداغبة.[ غ ُب ْ ب َ ] (ع اِ) اندک از معیشت . (منتهی الارب ) (بحر الجواهر). البلغة من العیش . (اقرب الموارد). || چوزه ٔ عقاب . (منتهی الارب ) (بحر الجواهر).
قبهفرهنگ انتشارات معین(قُ بَّ) [ ع . قبة ] (اِ.) برآمدگی ، بنایی که سقف آن برآمده و گرد باشد. ج . قباب .