قباییلغتنامه دهخداقبایی . [ ق ِ ] (اِخ ) محمدبن محمود مکنی به ابوالعباس از راویان است . وی از ابوحامدبن شرقی روایت کند. ابن طاهر از او یاد کرده است .
قباییلغتنامه دهخداقبایی . [ ق ُ ] (اِخ ) ابراهیم بن علی بن حسین قبایی فرغانه ای مکنی به ابواسحاق صوفی از شیوخ صوفیه است که طریقتی مستقیم و باطنی پاک و نیکو و رفتاری خوش داشت . وی
قباییلغتنامه دهخداقبایی . [ ق ُ یی ی ] (اِخ ) افلح بن سعید انصاری از محدثان است . وی از عبداﷲبن رافع و محمدبن کعب و محمدبن یزیدبن سفبن روایت کند و از او زیدبن حباب و عیسی بن یونس
قباییلغتنامه دهخداقبایی . [ ق ُ یی ی ] (اِخ ) عاصم بن سعیدبن عامر انصاری مدینی بن یزیدبن حارثة از راویان است . وی از یحیی بن سعید انصاری و موسی بن محمدبن ابراهیم روایت کندو از او
قباییلغتنامه دهخداقبایی . [ ق ُ یی ی ] (اِخ ) عبدالرحمان بن عباس انصاری از راویان است . (سمعانی ) (معجم البلدان ).
قبایی زرهلغتنامه دهخداقبایی زره . [ ق َ زِ رِه ْ ] (اِ مرکب ) قبازره . زره قبامانند : قبائی زره بر تنش تابدارچو سیماب روشن چو سیم آبدار. نظامی .قبائی زره : کژاکند. (ص 447 شرفنامه ٔ و
قباییانلغتنامه دهخداقباییان . [ ق َ ] (اِخ ) بیغوی پسران ملک بیغوی بن طغان اند و ملک بیغوی معاصر سلطان محمود غزنوی بود و به عدل و انصاف معروف ... چنانکه در آخر عمر از گرانی گوش و ا
لعل قباییلغتنامه دهخدالعل قبایی . [ ل َ ق َ ] (حامص مرکب ) سرخ پوشی . سرخ قبایی . قبایی لعل رنگ داشتن : احرام که گیری چو قدح گیرکه داردعریانی بیرون و درون لعل قبایی . خاقانی .|| کنای
قبایی زرهلغتنامه دهخداقبایی زره . [ ق َ زِ رِه ْ ] (اِ مرکب ) قبازره . زره قبامانند : قبائی زره بر تنش تابدارچو سیماب روشن چو سیم آبدار. نظامی .قبائی زره : کژاکند. (ص 447 شرفنامه ٔ و
قباییانلغتنامه دهخداقباییان . [ ق َ ] (اِخ ) بیغوی پسران ملک بیغوی بن طغان اند و ملک بیغوی معاصر سلطان محمود غزنوی بود و به عدل و انصاف معروف ... چنانکه در آخر عمر از گرانی گوش و ا
لعل قباییلغتنامه دهخدالعل قبایی . [ ل َ ق َ ] (حامص مرکب ) سرخ پوشی . سرخ قبایی . قبایی لعل رنگ داشتن : احرام که گیری چو قدح گیرکه داردعریانی بیرون و درون لعل قبایی . خاقانی .|| کنای
تتریةلغتنامه دهخداتتریة. [ ت َ ت َ ی ی َ ] (ع اِ) قبایی که بطریق تاتار و از ابریشم یکدست تهیه کنند و حاشیه ٔ آن را با پارچه ٔ زرین تزیین نمایند. (دزی ج 1 ص 141).
چکن دوزیلغتنامه دهخداچکن دوزی . [ چ َ / چ ِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) جامه و قبایی را که چکن دوخته باشند. (از برهان ذیل چکن ). آن پارچه را که چکن دارد خوانند. (از انجمن آرا ذیل چکن )