قباپوشلغتنامه دهخداقباپوش . [ ق َ ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ قبا : غلام قامت آن لعبت قباپوشم که از محبت رویش هزار جامه قباست . سعدی (بدایع).من ماه ندیده ام کله دارمن سرو ندیده ام قباپو
قباپوستینلغتنامه دهخداقباپوستین . [ ق َ ] (اِ مرکب ) پوستین قبا : زرش داد و اسب و قبا پوستین چه نیکو بود مهر در وقت کین . سعدی .دلش بر وی از رحمت آورد جوش که اینک قبا پوستینم بپوش .
قباپوستینفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهپوستین قبامانند: ◻︎ زرش داد و اسب و قباپوستین / چه نیکو بُوَد مهر در وقت کین (سعدی۱: ۹۳).
ناصرلغتنامه دهخداناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) (... سید) عطأاﷲ شاعر پارسی گوی و از شاگردان دهلیلی و میر ابوالفیض مغنی است . این بیت او راست :از خود آن سرو سهی گلگون قباپوشم بَرَدمصرع مو
کمربندیلغتنامه دهخداکمربندی . [ ک َ م َ ب َ ] (حامص مرکب ) کمر بستن . کمربند بر میان بستن : به خرگه رو که از شاهان کمربندی فراگیری بیا در خانه کز قاری قباپوشی بیاموزی . نظام قاری .
متقبیلغتنامه دهخدامتقبی . [ م ُ ت َ ق َب ْ بی ] (ع ص ) قبا پوشنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قباپوشیده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تقبی شود.
ناصر دهلویلغتنامه دهخداناصر دهلوی . [ ص ِ رِ دِ ل َ ] (اِخ ) عطأاﷲ (سید...) دهلوی . از پارسی گویان هند است مؤلف صبح گلشن این بیت را از او نقل کرده است :از خود آن سرو سهی گلگون قباپو
پوشلغتنامه دهخداپوش . (اِ) جامه . لباس : تا چند کنی پوش ز پوشی کسان از جامه ٔ عاریت نشاید برخورد. نظام قاری (دیوان البسه ص 123).در دو بیت ذیل از فردوسی و اسدی پوش نیز بمعنی جام