قباسلغتنامه دهخداقباس . [ ق ُ ] (اِ) آفتاب عالمتاب را گویند. (برهان ) (رشیدی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قباثلغتنامه دهخداقباث . [ ق َ ] (اِخ ) ابن رزبن اللخمی ، مکنی به ابوهاشم ، محدث است . (منتهی الارب ). و او از علی بن رباح و از او ابوعبدالرحمن روایت کند.
قباثلغتنامه دهخداقباث . [ ق ُ ] (اِخ ) ابن اَشیَم صحابی است . (منتهی الارب ). و یکی از راویان است که داستان بعثت پیغمبر اسلام را از غار حراء در سن 40سالگی روایت میکند. رجوع به ا
قباسرخلغتنامه دهخداقباسرخ . [ ق َ س ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار. واقع در 18000گزی شمال خاوری نجف آباد کنار شوسه ٔ بیجار به سنندج . موقع جغرافیایی آن تپه ماهور،
قباسوختهلغتنامه دهخداقباسوخته . [ ق َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از کسی که غم و اندوه خود را پنهان دارد و بخوشی و مسرت تظاهر نماید: خنده ٔ قباسوخته ها.
قباسةلغتنامه دهخداقباسة. [ ق َ س َ ] (ع مص ) تیز گشنی شدن نر. (آنندراج ): قبس قباسةً؛ تیز گشنی شد نر. (منتهی الارب ).
قباسوختهفرهنگ انتشارات معین( ~ . تِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) کنایه از: کسی که غم و اندوه خود را پنهان دارد و به خوشی و مسرت تظاهر نماید.
خنده ٔ قباسوختگیلغتنامه دهخداخنده ٔ قباسوختگی . [ خ َ دَ / دِ ی ِ ق َ ت َ / ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خنده ٔ ظاهری که در دل ناشادکامی است . رجوع به ذیل کلمه ٔ خنده شود.
قباسرخلغتنامه دهخداقباسرخ . [ ق َ س ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار. واقع در 18000گزی شمال خاوری نجف آباد کنار شوسه ٔ بیجار به سنندج . موقع جغرافیایی آن تپه ماهور،
قباسوختهلغتنامه دهخداقباسوخته . [ ق َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از کسی که غم و اندوه خود را پنهان دارد و بخوشی و مسرت تظاهر نماید: خنده ٔ قباسوخته ها.
قباسةلغتنامه دهخداقباسة. [ ق َ س َ ] (ع مص ) تیز گشنی شدن نر. (آنندراج ): قبس قباسةً؛ تیز گشنی شد نر. (منتهی الارب ).
خنده ٔ قباسوختگیلغتنامه دهخداخنده ٔ قباسوختگی . [ خ َ دَ / دِ ی ِ ق َ ت َ / ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خنده ٔ ظاهری که در دل ناشادکامی است . رجوع به ذیل کلمه ٔ خنده شود.
سبزقبائیانCoraciidaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از راستۀ قباسانان با جثۀ متوسط و بدن براق و منقار قوی که نوک آن قلابدار است