قبلغتنامه دهخداقب . [ ق َ ] (ع اِ صوت ) حکایت آوازشمشیر چون بر ضریبه فتد. (منتهی الارب ). حکایت آواز ضرب شمشیر چون بر چیزی برخورد کند. (ناظم الاطباء).
قبلغتنامه دهخداقب . [ ق َب ب ] (ع ص ، اِ) مرد. مرد فحل پهلوان . || گشن با اصل و نیکو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نر و گشن از مردم و شتر. || نیکو و نجیب و ماهر در ضراب . (م
قبلغتنامه دهخداقب . [ ق َب ب ] (ع مص ) خشک شدن گیاه : قب ّ النبت قبّاً (از باب ضرب و نصر)؛ خشک گشت آن گیاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بریدن . قطع: قب ّ الشی ٔ؛ برید آ
قبلغتنامه دهخداقب . [ ق ِب ب ] (ع اِ) پیرو. || بزرگ قوم . || استخوان بیرون آمده میان دو سرین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). استخوان برآمده از پشت میان دو الیه . استخوان که ن
قبلغتنامه دهخداقب . [ ق ُب ب ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَقَب ّ و قَبّاء. باریک میان ها: خیل قب ؛ اسبان باریک و لاغر میان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
غبلغتنامه دهخداغب . [ غ َب ب ] (ع مص ) روز در میان بر آب آمدن شتران : غبت الابل غباً و غبوباً. || میان روز آمدن بر قوم : غَب َّ فلان ٌ عن القوم . || و یقال فلان لا یغبنا عطأه
غبلغتنامه دهخداغب . [ غ ِب ب ] (ع اِ) سرانجام . پایان . پایان کار. پایان هر چیزی . (منتهی الارب ). || یک در میان . روز در میان . (از قطر المحیط). روزی آمدن و روزی نه . (دهار).
غبلغتنامه دهخداغب . [ غ ُب ب ] (ع ص ، اِ) رونده از دریا چندان که در دشت دوردرآید. || زمین پست . || ایستادنگاه آب . ج ، اغباب . غبوب . (منتهی الارب ). ج ، غبان . (المنجد). || خ
قب ءلغتنامه دهخداقب ء. [ ق َب ْءْ ] (ع مص ) خوردن : قباءالطعام قباءً؛ خورد آن را. || قباء الرجل من الشراب ؛ پر شد شکم از آب و بسیار خورد آن را. (منتهی الارب ).
قب ءلغتنامه دهخداقب ء. [ ق َب ْءْ ] (ع مص ) خوردن : قباءالطعام قباءً؛ خورد آن را. || قباء الرجل من الشراب ؛ پر شد شکم از آب و بسیار خورد آن را. (منتهی الارب ).
قبیبلغتنامه دهخداقبیب . [ ق َ ] (ع مص ) شنیده شدن آواز دندان شیر از بر هم زدن . گویند: قب الاسد قباً و قَبیباً؛ شنیده شد آواز دندان شیر از بر هم زدن . (از منتهی الارب ).
قبوبلغتنامه دهخداقبوب . [ ق ُ ] (ع مص ) بانگ و فریاد نمودن در خصومت . گویند: قب القوم قبوباً؛ بانگ و فریاد کردند در خصومت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پژمرده گ
قبیلغتنامه دهخداقبی . [ ق ُب ْ بی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قب و به قول ابن ماکولا، آن [ قب ] مکیالی است که بدان سنجند. (انساب سمعانی ). رجوع به قب شود.
قبیلغتنامه دهخداقبی .[ ق ُب ْ بی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قُب و آن بطنی است از مراد. (سمعانی ). رجوع به قب شود. ابن ماکولا گوید: نسبت است به قبیله ای از مراد. (انساب سمعانی ).