قاچاقلغتنامه دهخداقاچاق . (ترکی ص ، اِ) برده . ربوده . (فرهنگ نظام ). || آنچه ورود آن به کشور و یا معامله ٔ آن از طرف دولت ممنوع است .- متاع قاچاق ؛ متاع ممنوع الورود یا ممنوع المعامله .
قاچاقفرهنگ فارسی عمید۱. خریدوفروش کالاهایی که معاملۀ آنها در انحصار دولت یا ممنوع است.۲. وارد کردن یا صادر کردن کالاهایی که ورود و صدور آنها ممنوع است.۳. (صفت) ویژگی کالایی که معاملۀ آن ممنوع باشد.
کیک فنجانیcup cake, fairy cake, patty cakeواژههای مصوب فرهنگستانکیک اسفنجی کوچک و گردی که در قوطیهای مسی جداگانه یا قالبهای کاغذی پخته میشود
کیک اسفنجیsponge cakeواژههای مصوب فرهنگستانکیک متخلخل و سبک تهیهشده از آرد خودورا و شکر و تخممرغ زده و طعمدهندهها
کیک لیوانیmug cakeواژههای مصوب فرهنگستانکیکی که در درون لیوانی بزرگ و با استفاده از تندپز در مدتی کوتاه پخته میشود
قاچاقاچلغتنامه دهخداقاچاقاچ . (اِخ ) دهی است جزء دهستان فشافویه بخش ری شهرستان تهران در 48هزارگزی جنوب باختر شهر ری و 16هزارگزی باختری راه شوسه ٔ قم . در جلگه واقع و هوای آن معتدل است . 120 تن س
قاچاقچیلغتنامه دهخداقاچاقچی . (ترکی ، ص مرکب ) کسی که مال التجاره ٔ ممنوع الورود و یا ممنوع المعامله بدون کسب اجازه ای از دولت و یا پرداختن گمرک وارد کند یا بفروشد. آنکه کالا از بیراهه گذراند.- امثال :وای به وقتی که قاچاقچی گمرکچی شود.
قاچاق شدنلغتنامه دهخداقاچاق شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب )از قاچاق ترکی + شدن فارسی . در تداول کالائی بدون پروانه ٔ قانونی به کشوری وارد شدن و یا ورود شخصی بدون گذرنامه به کشوری . || قاچاق شدن کارمند دولت ؛ غیبت کردن وی هنگام سرویس اداری . گریختن از خدمتی قانونی . قاچاق شدن سرباز؛ از خدمت نظام گریختن
قاچاق کردنلغتنامه دهخداقاچاق کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از قاچاق ترکی + کردن فارسی . گریزاندن از گمرک . ادا نکردن باج . مال التجاره را به نهانی از عشار یا از راهی غیرمسلوک بردن تا ادای باج و گمرک آن نکنند. بهرجه .
قاچاقاچلغتنامه دهخداقاچاقاچ . (اِخ ) دهی است جزء دهستان فشافویه بخش ری شهرستان تهران در 48هزارگزی جنوب باختر شهر ری و 16هزارگزی باختری راه شوسه ٔ قم . در جلگه واقع و هوای آن معتدل است . 120 تن س
قاچاقچیلغتنامه دهخداقاچاقچی . (ترکی ، ص مرکب ) کسی که مال التجاره ٔ ممنوع الورود و یا ممنوع المعامله بدون کسب اجازه ای از دولت و یا پرداختن گمرک وارد کند یا بفروشد. آنکه کالا از بیراهه گذراند.- امثال :وای به وقتی که قاچاقچی گمرکچی شود.
چقاچاقلغتنامه دهخداچقاچاق .[ چ َ ] (اِ صوت مرکب ) صدا و آواز پیاپی خوردن تیر باشد بجایی . (برهان ). آوارتیغ و تیر و جز آن که به بدن انسان درخورد و این لفظ مطابق لهجه ٔ ترکان است . (آنندراج ) (غیاث ). صدا و آواز برخورد پیاپی تیر بر جایی . (ناظم الاطباء). چخاچخ و چقاچق و چکاچک و چکاچاک . صدا و آو
چاقاچاقلغتنامه دهخداچاقاچاق . (اِ صوت مرکب ) طراق طراق . شراق شراق . چاق چاق . صدایی که از شکستن چیزی برخیزد : می شکست آن بند ز آن بانگ بلندهر طرف میرفت چاقاچاق بند. مولوی .و رجوع به چاق چاق شود.
چال قاچاقrobber trenchواژههای مصوب فرهنگستانحفرهای که در محوطههای باستانی برای استفادۀ غیرقانونی از مصالح ساختمانی قابلمصرف آنها کنده میشود