قاپوچیلغتنامه دهخداقاپوچی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) (از قاپو ترکی + چی به معنی مدیر) . حاجب . دربان . (آنندراج ). بواب . آذن .
قاپوچی قیهلغتنامه دهخداقاپوچی قیه . [ ق َ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چاپیاره بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی . واقع در 14هزارگزی جنوب باختری قره ضیاءالدین و سه هزارگزی جنوب راه اراب
قاپوچی باشیلغتنامه دهخداقاپوچی باشی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) لقبی از القاب در دوره ٔ قاجاریه . دربان باشی . رئیس دربانها. رجوع به قاپوچی شود.
قاپولیخلغتنامه دهخداقاپولیخ . (اِخ ) دهی است از دهستان ولدیان بخش حومه ٔ شهرستان خوی ، در31هزارگزی خاور خوی و در مسیر شمالی شوسه ٔ خوی به مرند. در دامنه ٔ کوه قرار گرفته و هوای آن
قاپوچی قیهلغتنامه دهخداقاپوچی قیه . [ ق َ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چاپیاره بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی . واقع در 14هزارگزی جنوب باختری قره ضیاءالدین و سه هزارگزی جنوب راه اراب
قاپوچی باشیلغتنامه دهخداقاپوچی باشی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) لقبی از القاب در دوره ٔ قاجاریه . دربان باشی . رئیس دربانها. رجوع به قاپوچی شود.
بایزیدبیکلغتنامه دهخدابایزیدبیک . [ی َ ب َ ] (اِخ ) قاپوچی باشی استاجلو از اعاظم درگاه شاه عباس اول که یعقوبخان ذوالقدر را پس از آنکه تسلیم شد به دست او سپردند و سرانجام یعقوبخان در
دربانیلغتنامه دهخدادربانی . [ دَ ] (حامص مرکب ) شغل و منصب نگهبانی در و قاپوچی گری . (ناظم الاطباء).دربان بودن . بِوابَت . حِجابَت . حِجبَة : وگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی به