قانلغتنامه دهخداقان . (اِخ ) از شهرهای یمن و در دیار نهدبن زیدبن سودبن اسلم بن حاف بن قضاعة و حارث بن کعب است ، و گفته اند قوان . (معجم البلدان ج 7 ص 19) (منتهی الارب ).
قعنلغتنامه دهخداقعن . [ ق َ ] (اِخ ) نام جد حجاج بن علاج که از اشراف کوفه بوده است . (منتهی الارب ).
قعنلغتنامه دهخداقعن . [ ق َ ] (ع اِ) کاسه ٔ بزرگ که در آن خمیر سازند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قعنلغتنامه دهخداقعن .[ ق َ ع َ ] (ع اِمص ) سخت کوتاهی بینی . || برآمدگی سر بینی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). این کلمه از اضداد است . (منتهی الارب ). || گشادگی میان دو پای و
غانلغتنامه دهخداغان . (اِ) دسته ٔ غانها از تیره ٔ گیاهان پیاله دار که نوع مشهور آن غان است . (گیاه شناسی گل گلاب ص 278). || نوع مشهور از دسته ٔ غانها . (گیاه شناسی گل گلاب ص 27
قان یوخمازلغتنامه دهخداقان یوخماز. (اِخ ) طایفه ای از طوایف ترکمن ایران . این طائفه مرکب از 700 خانوار است که در گنبدقابوس سکونت دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 102).
قان قانلغتنامه دهخداقان قان . (مغولی ، اِ) ریشه ٔ کلمه ٔ خاقان است و آن مخفف قان قانات است و لقبی است مخصوص شاهان و بزرگان مغول . (النقود العربیه ص 134).
قان یوخمازلغتنامه دهخداقان یوخماز. (اِخ ) طایفه ای از طوایف ترکمن ایران . این طائفه مرکب از 700 خانوار است که در گنبدقابوس سکونت دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 102).
قان قانلغتنامه دهخداقان قان . (مغولی ، اِ) ریشه ٔ کلمه ٔ خاقان است و آن مخفف قان قانات است و لقبی است مخصوص شاهان و بزرگان مغول . (النقود العربیه ص 134).
قان قانلولغتنامه دهخداقان قانلو. (اِخ ) دهی از دهستان سردرود بخش رزن شهرستان همدان . و در 9000گزی شمال باختری قصبه ٔ رزن و کنار راه اتومبیل رو رزن به دمق واقع است . موقع جغرافیائی آن
قان قانلولغتنامه دهخداقان قانلو. (اِخ ) دهی جزء دهستان خرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین . در 59هزارگزی شمال باختر آوج و 51هزارگزی راه عمومی ، در دامنه واقع و هوای آن معتدل است . 256
قانیلغتنامه دهخداقانی . (ع ص ) سخت سرخ . (منتهی الارب ). بسیار سرخ . (آنندراج ). سرخ بغایت . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سرخ سیر: احمر قانی و قان ؛ سخت سرخ . (منتهی الارب ) : تو در ر