قالونلغتنامه دهخداقالون . (اِخ ) (در افسانه ها) نام جزیره ای که چیزهای عجیب به آن نسبت میدهند. (ناظم الاطباء).
قالونلغتنامه دهخداقالون . (اِخ ) لقب ابوموسی عیسی بن مینا مقری مدنی ، دوست نافعبن ابونعیم مقری است . مالک بن انس وی را این لقب داد. او از عبداﷲبن رافع و استاد خود نافعبن ابونعیم
قالونلغتنامه دهخداقالون . (معرب ، ص / صوت ) لغتی رومی است ، ای اصبت ؛ راست گفتی . درست است : سأل علی رضی اﷲ عنه شریحاً مسئلة فاجابه فقال له قالون ؛ ای اصبت . (سیوطی بنقل از ثعال
ابن قالونلغتنامه دهخداابن قالون . [ اِ ن ُ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن یحیی . از رجال دربار بنی حفص بتونس و حاجب ابوبکر حفصی . سپس از جانب ابوتاشفین بتونس شده و به ابراهیم بن شهید پیوست
قَالِينَفرهنگ واژگان قرآندشمنان ( عبارت "إِنِّي لِعَمَلِکُم مِّنَ ﭐلْقَالِينَ" يعني : يقیناً من عمل شما را دشمن ميدارم)
ابن قالونلغتنامه دهخداابن قالون . [ اِ ن ُ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن یحیی . از رجال دربار بنی حفص بتونس و حاجب ابوبکر حفصی . سپس از جانب ابوتاشفین بتونس شده و به ابراهیم بن شهید پیوست
عیسیلغتنامه دهخداعیسی . [ سا ] (اِخ ) ابن مینأبن وردان ، مشهور به قالون قاری . رجوع به ابوموسی و قالون ومآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی ، النجوم الزاهرة ج 2 ص 235، ارشادالاریب ج 6
بالطه اوغلیلغتنامه دهخدابالطه اوغلی . [ طَ ] (اِخ ) (سلیمان بک ..) از دریانوردان عثمانی که در زمان سلطان مرادخان قصبه ٔ قالونه را فتح کرد و در زمان سلطان محمدخان فاتح وبهنگام فتح قسطنط
نافعلغتنامه دهخدانافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن بن ابی نُعَیم ، مکنی به ابورُوَیم امام اهل مدینه و یکی از قراء سبعه است ، به روایت اصمعی و نیز حافظ ابونعیم در تاریخ اصفهان ،