قالموقلغتنامه دهخداقالموق . (اِخ ) نام فرقه ای است از قوم عیسائیان که به رومن کیتهولک معروف اند. از سفرنامه ٔ شاه ایران . (آنندراج ).
قارلوقلغتنامه دهخداقارلوق . (اِخ ) ده کوچکی است ازدهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه . سکنه ٔ آن 30 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ص 157).
قارلوقلغتنامه دهخداقارلوق . (اِخ ) دهی است جزء دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان . در 15هزارگزی شمال خاوری ابهر و 6هزارگزی راه آهن زنجان . موقعیت جغرافیائی آن کوهستانی و هوای
قازوقلغتنامه دهخداقازوق . (اِخ ) ده کوچکی است جزء دهستان بزچلو بخش وفس شهرستان اراک . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد و 15تن سکنه ٔ آن است .
تارخولغتنامه دهخداتارخو. (اِخ ) نام قدیمش «سمندر». قصبه ایست در 150هزارگزی شمال غربی داغستان ،و آن قرارگاه یکی از خانان قالمون بود. سکنه ٔ آن تاتار و مسلمانند. (از قاموس الاعلام
قالفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. گفتگو؛ گفتار.۲. سروصدا و هیاهو. قالوقیل: گفتگوی مردم؛ گفتگوی درهموبرهم: ◻︎ از قالوقیل مدرسه حالی دلم گرفت / یکچند نیز خدمت معشوق و می کنم (حافظ: ۷۰۲). قا
گفتگوفرهنگ مترادف و متضاد۱. سخن، صحبت، گپ، مباحثه، محاوره، مذاکره، مشافهه، مصاحبه، مقال، مکالمه ۲. پچپچ، خبر، شایعه ۳. آوازه، هایوهوی ۴. جدل، قالوقیل، قالومقال، مجادله
قلماقلغتنامه دهخداقلماق . [ ق َ ] (اِخ ) نام طایفه ای از تتار. (ناظم الاطباء) (مجمل التواریخ گلستانه ص 180). نام طایفه ای است از مغول که درسمت شمالی دشت قبچاق و خطا و ختن می نشین
شیبانیانلغتنامه دهخداشیبانیان . [ ش َ ] (اِخ ) نسل ششم شیبان بن جوجی موسوم به منگوتیمور یا ازبک ، خان کل سیراُردو معاصر بود. قبایل خاندان شیبان از آن تاریخ به بعد به ازبکان مشهور شد