قالبگیری روزمینfloor mouldingواژههای مصوب فرهنگستانروشی در قالبگیری که بهدلیل بزرگی اندازۀ مدل نمیتوان آن را بر روی میز یا با ماشینِ قالبگیری انجام داد و بنابراین، بر روی زمین انجام میگیرد
قالب گیریفرهنگ فارسی عمید۱. شغل و عمل قالبگیر.۲. ریختن مادهای در قالب.۳. اندازه و شکل چیزی را با قالب معلوم کردن.
قالبگیریmoulding2/ molding2واژههای مصوب فرهنگستانساخت یا شکلدهی مواد با استفاده از قالب یا ماتریس یا ابزار دیگر
قالب گیری کردنلغتنامه دهخداقالب گیری کردن . [ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندازه و شکل جسمی را با قالبی معلوم کردن : قالب گیری کردن دندان مصنوعی . قالب گیری کلاه و کفش و غیره .
قالبگیریmoulding2/ molding2واژههای مصوب فرهنگستانساخت یا شکلدهی مواد با استفاده از قالب یا ماتریس یا ابزار دیگر
قالبگیریmoulding2/ molding2واژههای مصوب فرهنگستانساخت یا شکلدهی مواد با استفاده از قالب یا ماتریس یا ابزار دیگر
ماسۀ طبیعی قالبگیریnaturally bonded moulding sandواژههای مصوب فرهنگستانماسۀ حاوی میزان کافی از مادۀ چسبانندهای (bounding material) که برای قالبگیری مناسب باشد
ماسۀ قالبگیریmoulding sandواژههای مصوب فرهنگستانمخلوط ذرات ماسه و بیش از 5 درصد چسب خاکی (clay) که آب به آن افزوده میشود
ماشین قالبگیریmoulding machineواژههای مصوب فرهنگستانماشینی برای ساختن قالبهای ماسهای با ریختن و فشردن ماسه در اطراف مدل