قاف ودالفرهنگ انتشارات معین(فُ) 1 - (اِمر.) علامت اختصاری «قول » و «دلیل ». هرزه گویی ، هرزه کاری . 2 - (ص .) مزخرف ، هرزه .
قاف و داللغتنامه دهخداقاف و دال . [ ف ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) علامت اختصاری قول و دلیل . قول و دلیل . || مزخرف . هرزه . || هرزه گوئی . || هرزه کاری . || طمطراق . کش و فش . (برهان
قافلغتنامه دهخداقاف . (اِخ ) (کوه ...) نام کوهی است مشهور و محیط است به ربع مسکون . گویند پانصد فرسنگ بالا دارد و بیشتر آن در میان آب است و هر صباح چون آفتاب بر آن افتد شعاع آن
قافلغتنامه دهخداقاف . (ع ص ) آنکه بی نیاز بود از مردمان . (مهذب الاسماء). || مرد دراز. (مهذب الاسماء).
قاففرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدر افسانهها، کوهی که میپنداشتند سیمرغ بر فراز آن آشیانه داشته: ◻︎ گاه خورشید و گهی دریا شوی / گاه کوه قاف و گه عنقا شوی (مولوی: ۱۹۶)، ◻︎ چنان پهن خوان کَرَم گ
قلقلةلغتنامه دهخداقلقلة. [ ق َ ق َ ل َ ] (ع اِ) (حروف ...) پنج حرف است و آن عبارت است از قاف و طاء و باء و جیم و دال که در کلمه ٔ قطب جد یا قد طبج گرد آمده است .(از اقرب الموارد)
تیرگردانیلغتنامه دهخداتیرگردانی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) آن است که چون چیزی گم شود اسامی حاضران بر دور پیاله نویسند و تیری در آن گذاشته افسون خوانند، تیر خود بخود به حرکت آمده بر نام د
ذافنبداسلغتنامه دهخداذافنبداس . [ ف ِ ن ُ] (معرب ، اِ) داود انطاکی در تذکره گوید: آن را به مغرب مازریون گویند و هم مازره نامند. و آن گیاهی است با برگهای پهن و گلی سپید و حبی خردتر ا
ملفوظلغتنامه دهخداملفوظ. [ م َ ] (ع ص )انداخته . (ناظم الاطباء). انداخته و از دهن بیرون افکنده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بیان شده و گفته شده . (ناظم الاطباء). گفته ش
قافلغتنامه دهخداقاف . (اِخ ) (کوه ...) نام کوهی است مشهور و محیط است به ربع مسکون . گویند پانصد فرسنگ بالا دارد و بیشتر آن در میان آب است و هر صباح چون آفتاب بر آن افتد شعاع آن