قاضی اشرفلغتنامه دهخداقاضی اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) احمدبن عبدالرحیم بن علی بن حسین ، ملقب به بهاءالدین و مکنی به ابوالعباس . پسر قاضی فاضل معروف است . وی از افاضل عصر خود بوده و به ا
قاضی اشرفلغتنامه دهخداقاضی اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) علی بن حسین یا حسن بن احمد، مشهور به قاضی اشرف پدر قاضی فاضل معروف و از مردم عسقلان است . وی گاهی هم به طور نیابت قضاوت می نموده .
قاضیفرهنگ انتشارات معین[ ع . ] (اِفا.) داور و حکم کننده . ؛تنها به ~ رفتن کنایه از: به سخن و عقیدة مخالف توجه نکردن .
قاضیلغتنامه دهخداقاضی . (ع ص ) قاض . نعت فاعلی از قضاء. داور. (فرهنگ نظام ). حکم کننده . (آنندراج ). حَکَم . فقیهی که مرافعات را موافق قوانین کلی شرع فیصله میکند. (فرهنگ نظام ).
ابوعلیلغتنامه دهخداابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) عبدالرحیم بن قاضی اشرف ابی الحسن علی بن حسن بن حسن بن احمدبن فرج بن احمد اللخمی العسقلانی المولد المصری الدار المعروف به القاضی الفاض
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم فارابی مکنی به ابی ابراهیم . وی خال اسماعیل بن حماد جوهری ، صاحب «کتاب الصحاح فی اللغة» است و این ابوابراهیم مؤلف کتاب مشهور
اشرفلغتنامه دهخدااشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) ملقب به میرزا مخدوم معین الدین محمدبن میر عبدالباقی تبریزی رومی حسنی شافعی . قاضی مکه بود و در همان شهر بسال 995 هَ . ق . درگذشت . او را
جعفر نقدیلغتنامه دهخداجعفر نقدی . [ ج َ ف َ رِ ن َ ] (اِخ ) قاضی شیعه دربغداد بود که درسال 1293 هَ . ق . در «العمارة» متولد شد و پدرش او را پس از دوران کودکی برای کسب دانش به نجف اشر
بانیلغتنامه دهخدابانی . (اِخ ) نام موضعی در آذربایجان قدیم : اشرف در تاتیل نزول نموده نوشیروان نامی را... به خانی برداشت ... و یاغی باستی و سیورغان چون به موضع بانی رسید قاضی مح