قاسم کاهیلغتنامه دهخداقاسم کاهی . [ س ِ م ِ ] (اِخ ) مولانا ابوالقاسم نجم الدین کابلی . از شاگردان عبدالرحمان جامی است . پدرش از ملازمان اردوی امیر تیمور بود. وی در کابل به دنیا آمد.
قاسملغتنامه دهخداقاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن علی بن محمدبن عثمان حریری . از طائفه حرامی و از مردم بصره و از علماء بزرگ ادب بوده است . سمعانی گوید: وی سرآمد همگنان خود بشمار میرفت
قاسملغتنامه دهخداقاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن سیار کاتب . از شاعران است . وی دارای پنجاه ورقه شعراست . (ابن الندیم چ چاپخانه ٔ رحمانیه ٔ مصر ص 234).
دانه بستنلغتنامه دهخدادانه بستن . [ ن َ / ن ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) (... خوشه و در خوشه ) پیدا آمدن گندم و مانند آن در خوشه . (آنندراج ). پیدا آمدن و از حالت شیری به انجماد و سفتی گرا
مولغتنامه دهخدامو. (اِ) هر یک از تارشکلها که در روی پوست حیوانات و در روی بعض مواضع بدن انسانی پدیدار است و به تازی شَعْر گویند. (از ناظم الاطباء). به عربی شَعْر می گویند. (از
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن زهیر ابوخیثمةبن حرب بن شداد نسائی الاصل مکنی به ابوبکر. او از ابونعیم فضل بن دکین و یحیی بن معین و احمدبن حنبل سماع دارد و علم نسب ا
خدای وردیلغتنامه دهخداخدای وردی . [ خ ُ وِ ] (اِخ ) ابن قاسم افشار از ترکان ایل افشار مقیم قلعه دمدم به آذربایجان غربی بود. وی با آنکه از خاندانی برخاست که افراد آن خاندان را با علم