قاسم مؤدب جیلانلغتنامه دهخداقاسم مؤدب جیلان . [ س ِ م ُ ءَدْ دِ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی امیرک ،مکنی به ابوجعفر. استاد یعقوب گوید: این ادیب نیکومعاشرت و بسیارفضل بود. توانگرزادگان به مکتب
قاسملغتنامه دهخداقاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن علی بن محمدبن عثمان حریری . از طائفه حرامی و از مردم بصره و از علماء بزرگ ادب بوده است . سمعانی گوید: وی سرآمد همگنان خود بشمار میرفت
قاسملغتنامه دهخداقاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن سیار کاتب . از شاعران است . وی دارای پنجاه ورقه شعراست . (ابن الندیم چ چاپخانه ٔ رحمانیه ٔ مصر ص 234).
قاسم مؤدب جیلانلغتنامه دهخداقاسم مؤدب جیلان . [ س ِ م ُ ءَدْ دِ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی امیرک ،مکنی به ابوجعفر. استاد یعقوب گوید: این ادیب نیکومعاشرت و بسیارفضل بود. توانگرزادگان به مکتب
ابوزیدلغتنامه دهخداابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) احمدبن سهل بلخی . یاقوت گوید: او در همه ٔ دانشهای نو و کهن فاضل ودر تصانیف خویش براه فلاسفه میرفت لکن به اهل ادب ماننده تر است . ابوحیا
شقیر خادملغتنامه دهخداشقیر خادم . [ ش ُ ق َ رِ دِ ] (اِخ ) یکی از خوشنویسان معروف در خط عربی و او مملوک مؤدب القاسم بن المنصور و از شاگردان اسحاق بن حماد بود. (از ابن الندیم ).
قاسملغتنامه دهخداقاسم . [ س ِ ](اِخ ) ابن زید مؤدب ، مکنی به ابومحمد، از باب کوشک است . وی پس از سال 50 هَ . ق . وفات یافت . از بغدادیین روایت کند. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2
ابوعبیدلغتنامه دهخداابوعبید. [ اَ ع ُ ب َ ] (اِخ ) قاسم بن سلام بن مسکین بن زید جمحی هروی لغوی . ابن خلکان گوید: پدر او غلامی رومی مملوک مردی از اهل هرات است و ابوعبید به آموختن حد