قاسملغتنامه دهخداقاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن علی بن محمدبن عثمان حریری . از طائفه حرامی و از مردم بصره و از علماء بزرگ ادب بوده است . سمعانی گوید: وی سرآمد همگنان خود بشمار میرفت
قاسملغتنامه دهخداقاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن نصر مخرمی بغدادی ، یکی از دانشمندانی است که به اصفهان وارد شده است . وی از ابونعیم و عفان و جز ایشان حدیث کند. معلوم نیست که او در اصف
قاسملغتنامه دهخداقاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن سیار کاتب . از شاعران است . وی دارای پنجاه ورقه شعراست . (ابن الندیم چ چاپخانه ٔ رحمانیه ٔ مصر ص 234).
ابوالحسنلغتنامه دهخداابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) محمدبن قاسم بصری . یکی از علماء انساب .از کتب اوست : کتاب الانساب و الاخبار. کتاب اخبار الفرس و انسابها. کتاب المنافرات ب
روحلغتنامه دهخداروح . (اِخ ) ابن قاسم عنبری بصری . محدث است و از ابن ابی نجیح روایت دارد. (از تاج العروس ).
جامعلغتنامه دهخداجامع. [ م ِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم ملقب به سکری . و مکنی به ابی القاسم البصری ، محدث است . وی پس از سال 300 هَ .ق . درگذشت . ابن یونس گوید: جامعبن ابراهیم بن محمد
قاسملغتنامه دهخداقاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن جعفر. از عبدالرحمن بن هیثم بصری روایت کند. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 163).