قارچگویش اصفهانی تکیه ای: kelâqalandarǰe طاری: qârč طامه ای: kelâperi طرقی: qârč کشه ای: qârč نطنزی: qârč
قارچلغتنامه دهخداقارچ . (اِ) رستنی است که مانند چتر مدور باشد. در جاهای نمناک بلا تخم میروید و به هندی آن را لگرمتا خوانند. (آنندراج ). قارچها رستنی هائی هستند بیگانه خوار که کل
گیاهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی اسامی انواع گیاهان:درخت▲، میوه، سبزیجات، سبزی خوردن پیچک، امینالدوله (پیچ امینالدوله)، مو، تاک هندوانه، خربزه خار، کاکتوس خزه، سرخس قارچ علف ه
شیرلغتنامه دهخداشیر. (اِ) حیوانی چارپا و سَبُع و درنده از نوع گربه که به تازی اسد گویند. (ناظم الاطباء). حیوانی است معروف که به عربی اسد گویند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا). ژی
شیرولغتنامه دهخداشیرو. (اِخ ) ابن رستم بن سرخاب بن قارن . از سپهبدان باوندیه ٔ طبرستان بود. پس از آنکه رافعبن هرثمه پدر او را در یکی از قلاع مازندران محبوس ساخت . او با امداد سا
اصفهبدلغتنامه دهخدااصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) رستم بن قارن . حاکم جبال مازندران بود و هنگامی که محمدبن زید در طبرستان در حدود سال 271 هَ . ق . پیروزی یافت ، وی برخلاف دیگ
رستم بن سرخابلغتنامه دهخدارستم بن سرخاب . [ رُ ت َ م ِ ن ِ س ُ ] (اِخ ) ابن قارن بن شهریاربن شروین بن سرخاب بن مهرمردان بن سهراب بن ساوبن شاپوربن کیوس بن قباد. از سپهبدان باوندیه ٔ طبرست