قارصهلغتنامه دهخداقارصه . [ رِ ص َ ] (ع ص ) مؤنث قارص . سخن زیانکار و آزارنده و ناخوش کن . (منتهی الارب ). ج ، قوارص .
قرصةدیکشنری عربی به فارسینيشگون , گازگرفتن , کش رفتن , مانع رشدونمو شدن , جوانه زدن , صدمه زدن , پريدن , زخم زبان , سرمازدگي , نيشگون گرفتن , قاپيدن , مضيقه , تنگنا , موقعيت باريک , سرب
قوارصلغتنامه دهخداقوارص . [ ق َ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قارصة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قارصة شود.