قارسلغتنامه دهخداقارس . (معرب ، اِ) کبر است . (فهرست مخزن الادویه ). مصحف «قرسیون » است . (دزی ج 2 ص 326).
قارسلغتنامه دهخداقارس . [ رِ ] (ع ص ) سرمای سخت و فسرده . (منتهی الارب ). سرمای سخت . (آنندراج ). اصبح الیوم الماء قارساً؛ ای جامداً. (ناظم الاطباء). || دیرینه از هرچیز. (منتهی
قارصلغتنامه دهخداقارص . (اِخ ) خُرسه . قرص . شهری است در قفقاز. در 70هزارگزی جنوب غربی الکساندروپول و 200هزارگزی شمال شرقی ارض روم (ارزنة الروم ) و ارتفاع آن از سطح دریا1905 گز
قارصلغتنامه دهخداقارص . [ رِ ] (ع ص ) شیر زبان گز. || شیر ترش که بر آن شیرهای دیگر دوشند چندانکه ترشی آن زائل گردد: عدا القارص فحزر؛ ای جاوز الی اَن حمض ؛ بجائی گویند که کار از
قریسلغتنامه دهخداقریس . [ ق َ ] (ع ص ) قارس . (منتهی الارب ). سرمای سخت و فسرده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جامد. || یخ زده : اصبح الماء قریساً. (اقرب الموارد
استاذخرذیلغتنامه دهخدااستاذخرذی . [ اُ خ ُ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به استاذخرذ و از آنجاست شیخ ابی الحسین احمدبن قارس بن زکریا الزهراوی الاستاذخرذی . (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 12 س
فنکلغتنامه دهخدافنک . [ ف َ ن َ ] (اِ)گونه ای روباه کوچک اندام که بنام روباه خالدار نیز موسوم است . قدش کوتاه و پوستش قرمز و پشتش دارای موهایی است که انتهای آنها سفید است . قار
دیرینهلغتنامه دهخدادیرینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) کهنه . (غیاث ) قدیم . کهن . دیرین . قدیمه : عادی ؛ سخت دیرینه . (یادداشت مؤلف ) : چو ارجاسب آگاه شد شاد شداز اندوه دیرینه آزاد